✍ محمدرضای ۱۴ ساله در بستر بیماری، روی تخت بیمارستان خوابیده بود. با تزریق داروی پرستار داخل سرم، کم کم چشم هایش سنگین و درد سینه اش تبدیل به کرختی شد. خواب هوشش را دزدید. در خواب، محمد رضا خودش را در آرامستانی سرسبز دید. از دیدن درختان سر ذوق آمد و شروع کرد به دویدن. چند قدمی ندویده بود که درد به سینه اش چنگ انداخت‌. ایستاد و خم شد. با دستانش سمت چپ سینه اش را فشرد. به ناگاه صدای لالایی توجهش را جلب کرد. چند قدم آن طرف‌تر زنی شبیه مادرش آرام و زیبا خوابیده بود و سینه سرخی بالای سرش لالایی میخواند. دستش را به سمتش دراز کرد‌. سینه سرخ ساکت شد و شروع کرد به بال زدن. امد و نشست روی دستش. کمی به محمدرضا نگاه کرد و انگاه مانند مِهی سرخ رنگ وارد سینه محمدرضا شد. محمدرضا با نفس عمیقی از خواب بیدارشد. مادرش بالای سرش با لبخندی پر مهر به او نگاه میکرد. سرش را بوسید و در گوشش زمزمه کرد:« قلب یک شهیده به تو اهدا شده.» ✍ فهیمه رحمانی 🌷 ، بانوی مشهدی که در حادثه تروریستی زائران گلزار شهدای به درجه رفیع شهادت رسید و با اهداء ۴ عضو از بدنش جانی دوباره به هم‌وطنانش بخشید. شادی روحش صلوات ✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨ 🆔 @iran_sarafraaz