⭕️ پشیمونید که شهید دادید..؟ 🔹 دختر آقا سعید یه حرفی زد که دلم خیلی گرفت... نرگس خانم خیلی به آقا سعید وابسته بود، طاقت دوری پدرش رو نداشت و خیلی بی‌تاب بود... 🔸 مادر نرگس با اینکه کمرش زیر بار این غم خم شده بود اما صداش نمی‌لرزید و سعی میکرد گریه نکنه. 🔹 اما نرگس... با هق هق می‌گفت: این خونه دیگه کسی رو نداره... شماها امروز و فردا فقط هوای ما رو دارید اما آخ از فردا... من میمونم و بی کسی‌هام... من میمونم و پدری که از دست دادم... گریه نمیذاشت حرفش رو ادامه بده ⁉️ محمد بی تعارف و بدون رودربایستی ازش پرسید: پشیمونید که شهید دادید..؟ ❇️ نرگس یک کلمه محکم جواب داد: نه....! انقدر این کلمه رو به زبون آورد که یک لحظه فکر کردم مادر نرگس بجای اون دختر جواب داد. 🔸اما نه... خودش بود، همون دختری که مثل ابر بهار تا چند دقیقه پیش گریه میکرد ازش در مورد پرسیدیم و با لطافت دخترانه جواب داد : حاج قاسم خیلی مرد گُلی بود.. . ✅ اینها رو دختری می‌گفت که داغ پدر دیده... ⭕️ وضع مالیشون اصلا رو به راه نیست، مشکلات زندگی دارن اما همش از مهربونی همسایه ها میگن و زبونشون به گلایه نمیچرخه... ❇️ اینها .. ملتی که در خون هم شریک اند.. 🌐 https://zil.ink/iranafg_ir 📱 https://eitaa.com/iranafg_ir