♨️خاطرات همسر امام، به قلم خودش (6 )
📍تنها آراستگی داماد، اتکا به نفس
🌀... با تمام ایراداتی که به این کار داشتم در یک لحظه خودم را به خدا سپردم و فهمیدم باید تسلیم تقدیر الهی شد و تابع محض بود و خودم را تسلیم تقدیر و سرنوشت نمودم تا ببینم با من چگونه رفتار خواهد کرد. مادر و خواهرانم اصرار داشتند که من داماد را ببینم با خود میگفتم چه ببینم و چه نبینم همین است که هست ولی آنان اصرار داشتند... با خود فکر میکردم آنکه آن همه اصرار دارد حتماً خود را آراسته و لباس خوب پوشیده است ولی با کمال تعجب او را سیدی ساده و بیآلایش، دارای عمامه، قیافهای معمولی معمولی، لاغر، زرد رنگ، سبزه و عبایی کهنه، تو گویی میهمان ما برای مجلس درس مهیا شده بود نه مجلس خواستگاری با دختری با آن خصوصیات، آن هم بعد از از ماهها اصرار و انکار، تنها چیزی که به راحتی میشد در سیمای داماد یافت، اتکاء به نفس بود و بس. پنداری همه چیز را هیچ میانگاشت و این را به راحتی میشد فهمید ... نه قدرت نه گفتن داشتم و نه قدرت «آری» . درست یادم است که زانوهایم را در بغلم گرفته بودم و در کنار اتاق مظلومانه نشسته بودم، نمیدانم چه فکر میکردم ...
👈🏼ادامه دارد...
📚زندگینامه بانو خدیجه ثقفی ( همسر امام ) ص 52-53
⭐️بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
🇮🇷 @iranemoaser