✳️روایت کمتر شنیده شده
#یادگار_امام از روز
#ورود_تاریخی امام به کشور
🔸وقتی که شاه از ایران رفت خود امام به این فکر افتادند که به ایران بیایند و از طرفی از اینکه آمریکا و ایرانی های مقیم آمریکا اصرار داشتند که آقا به ایران نیایند، در جمع به این نتیجه رسیدیم که این عده ای که در ایران فشار می آورند که امام نیاید دارای روحیاتی هستند که می خواهند قصه را به بختیار تمام کنند.
🔹 امام تصمیم گرفتند که بیایند. یک هفته قبل از آمدن امام به ایران که درست خاطرم نیست یکشنبه بود یا پنجشنبه، امام اعلام کردند که به ایران می آیم. به دنبال این قصه، بختیار فرودگاه را بست و گفت تا دو روز بسته است. امام گفتند من روز سوم می روم. دوباره فرودگاه را بست. دوباره امام گفتند به محض اینکه باز شد می رویم.
🔸نکته ی مهم این است که در این بازی هیچ وقت امام بازنده نمی شد؛ چرا چونکه فرودگاه نمی توانست برای همیشه بسته باشد و هر موقع که باز می شد همان روز، روز ورود امام به ایران بود. بالاخره هم همینطور شد. ما بلیط تهیه کردیم. در حدود 50 نفر ایرانی بودیم و 150 خبرنگار خارجی با ما بودند که آمدیم ایران.
🔹در ایران قرار شد که من اول از هواپیما پیاده شوم و وضع سالن را ببینم که چه جوری است. آمدم پایین و دیدم و بعد با آقای عمو برگشتیم داخل هواپیما و به همراه امام پیاده شدیم.یکی از نکات بسیار حائز اهمیت، این است که آرامش درون هواپیما بود. هیچگونه تشویشی وجود نداشت. امام حتی همان شب قبل از پرواز، نماز شب و نماز صبح خود را نیز به جا آوردند و استراحت مختصری هم کردند. تا اینکه سوار هواپیما شدیم و به ایران رسیدیم.
🔸همه معتقد بودند به اینکه امام نباید به بهشت زهرا(س) بروند، چونکه راه بهشت زهرا(س) خیلی شلوغ است. ما می گفتیم اگر برویم به میان مردم عادی چه می شود. ولی امام گفتند خیر من باید بروم بهشت زهرا(س). باید یادآور شوم که طرح رفتن به بهشت زهرا را خود امام در پاریس مطرح کردند. با وجود اصرار آن مستقبلین برای منصرف کردن امام از این تصمیم، ما عازم بهشت زهرا(س) شدیم.
🔹چون امام خودشان چنین تصمیمی داشتند. به علت زیاد بودن تعداد ماشینهای همراه در بین راه. فقط چند بار مردم متوجه اتومبیلی که امام در آن قرار داشت شدند که ریختند و خیلی خطرناک شد. در ماشین امام که فقط من و راننده همراه امام بودیم در جلوی بهشت زهرا(س) شلوغ شد و مردم ریختند. با ماشین به سوی بهشت زهرا(س) می رفتیم. و وضع جوری دیگری شد که ماشین حرکت عادی نداشت تا اینکه اصلا موتور ماشین سوخت و از آن پس فشار جمعیت بود که اتومبیل را به هر جهت می برد. حتی یک بار نزدیک بود ماشین توی جوی آب بیفتد. همین حین هلی کوپتر آمد و امام و من سوار هلیکوپتر شدیم و از آنجا در نزدیکی قطعه ی17 پیاده شدیم.
🔹امام فاصله ی هلیکوپتر تا روی کرسی خطابه را راحت طی کردند. امام صحبت خودشان را ایراد کردند که همه می دانید و بعد با آمبولانس از در بهشت زهرا(س) خارج شده و ماشین به دست راست پیچید، پس از طی مسافت در جاده به طرف قم باز به سمت راست پیچید و به داخل بیابان رفت وبا سرعت زیادی جلو رفت، هلی کوپتر ما هم روی آمبولانس حرکت می کرد. سریع خود را به آنجا رساندیم و امام را که از آمبولانس پیاده شده بود، سوار کردیم و تا جمعیت برسد از روی زمین بلند شدیم.
🔸مسأله ای که در این حال برای ما مطرح شد این بود که حالا کجا برویم؟ آیا به فرودگاه برویم؟ تصمیم بر این شد و رفتیم آنجا. ولی دیدیم هنوز جمعیت در فرودگاه و میدان آزادی موج می زند. بنا شد برویم جلوی بیمارستان امام خمینی. توی هلیکوپتر از امام پرسیدم حالتان چطور است. گفتند هیچ خوب نیست در نتیجه ی فشار جمعیت امام حالشان بد شده بود . وقتی که هلیکوپتر در محوطه ی بیمارستان فرو آمد؛ کارکنان بیمارستان به خیال اینکه بیماری آورده اند به طرف هلیکوپتر دویدند. در این بین با امام رو به رو شدند که یک حالی شده بودند. نمی دانستند چه بکنند. یکی از دکترهای بیمارستان ماشین خودش را که یک پژو بود آورد و ما داخل آن نشستیم و رفتیم. یک ماشین جیپ هم که از خود دکترها و کارکنان بیمارستان بود به عنوان محافظ از جلوی بیمارستان پارک کرده بود، از ماشین دکتر پیاده شدیم و با ماشین آقای ناطق نوری به منزل دختر آقای پسندیده رفتیم. شب هم از آنجا به مدرسه ی رفاه رفتیم که ساعت 10 شب بود. امام خیلی خسته شده بودند. این، قضیه ی ورود امام از پاریس به تهران بود.
🔹در اینجا لازم است یک بار دیگر یاد آوری کنم. که تصمیم آمدن به تهران را فقط خود امام گرفتند و در حالی که تقریبا همه مخالفت می کردند، امام گفتند«نه» ما باید برویم ایران و این چیزی بود که حتی از تهران هم به ما فشار آورده می شد. یعنی همه می ترسیدند که قصه چه می شود ولی امام خودشان آمدند. ( فصلنامه پانزده خرداد،شماره ۲،ص۳۱۶)
🇮🇷
@iranemoaser