🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (38)🔹 🔸روزهای شوم فراق🔸 🔹... [پس از دستگیری امام] خانه ما محل رفت و آمد خانمها شده بود. خانم‌های می‌آمدند و [از شدت اندوه] غش می‌کردند و من سر آنها را در دامان خویش می‌گذاشتم و با آب و شربت حالشان را جا می‌آوردم. اینان زنان طلاب و طبقه فقیری بودند که واقعاً آقا را دوست داشتند ولی همان موقع زنان بعضی از افراد می‌آمدند و با حرف‌های نیش‌دار قلب ما را می‌شکستند ولی ما تصمیم داشتیم آرام باشیم . مقایسه زنانی که از شدت تأثر از خود بی خود می‌شدند با زنانی که در آن حال هم ما را رها نمی‌کردند و زخم زبان می‌زدند، مقایسه فقر با غنا و سازشکاری بود ... [روزی] نزدیک غروب بود، در سطح شهر شایع کردند که امشب بناست به منزل آقا حمله شود و زنان را به اسارت گیرند. من باور نداشتم ولی این شایعات با اوضاعی که در شهر می‌گذشت یعنی با کشتار دسته جمعی مردم، مردها را به این فکر واداشت که ما را نقل مکان دهند، آقای اشراقی و مصطفی آمدند که امشب منزل را ترک کنید. به آنها گفتم ترسیده‌اید؟ گفتند چنین شنیده‌ایم . گفتم دروغ است، من از این خانه تکان نمی‌خورم من حاضر به اسارت هستم ولی حاضر نیستم فرار کنم. مصطفی گفت این فرار نیست، هر لحظه باید موضعی داشت. گفتم موضع من همین است. رفتند دقایقی بعد آمدند که معطل نکنید، مسئله جدی است. من مقاومت کردم. مصطفی عصبانی شد گفت اگر شما را امشب ببرند، من چه کنم؟ . من وقتی دیدم پسرم این‌گونه مضطرب است قبول کردم. خب حالا کجا برویم؟ قرار شد به منزل مادر آقای اشراقی در محله سیدان نقل مکان کنیم. خدا می‌داند که چقدر مشکل بود ولی تحمل کردم، رفتیم و فردایش برگشتیم و فهمیدند که حق با من است. نزدیک یکماه منزلمان محل جمعیت کثیری بود که عیادت ما می‌کردند یک روز جمع می‌شدند همه با هم قرآن می‌خواندند و چند دور قرآن را در یک روز تمام می‌کردند، روز دیگر ختم انعام، روز دیگر نماز حاجت حضرت رسول (ص) ، روز بعد حاجت از حضرت ابوالفضل، آنچه که زنان طبقه محروم و زنان طلاب آن روز توانستند کردند ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 238-240