🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (40)🔹 🔸خواستند امام را بشکنند خدا آنها را شکست🔸 🔹... روزی که به دیدن آقا در داودیه، منزل آقای نجاتی رفتیم، دیدم آقا خیلی سیاه شده گردنش پوست پوست است گفتم این چیست، این غیر طبیعی است، آقا یقعه‌اش را پس زد و انگشت روی پوست بدنش مالید و پوست بدنش از بالا لوله شد و هرکجا را که انگشت می‌گذاشت پوست لوله می‌گشت ... گفتم چرا اینطور شد، گفت در جایی قرارم دادند که تمام پوست بدنم از گرما ریخت و چندبار دست روی زمین گذاشت و گفت مثل آتش بود، مثل آتش داغ بود، می‌سوزاند. یعنی درجایی که آقا را برده بودند وضع چنین بوده است. آنها تصمیم داشتند با این فشارها آقا را بشکنند ولی خدا آنها را شکست [از وضع امام] خیلی متأثر شدم، اشک در چشمانم [جاری] گشت که هنوز آن را بر سینه احساس می‌کنم. بعد از چند روز که آقا در منزل آقای نجاتی ماندند، اوضاع داودیه و خیابان شمیران دگرگون شد. کنار خیابان شمیران اسب سواران کلانتر سوار مستقر شده بودند، واقعاً تماشایی بود. اسب سواران هر کدام با فاصله چند متر ایستاده بودند با آن ژست پلیسی و مردم در پیاده روها نشسته بودند و تمام ماشین‌هایی که از خیابان شمیران رد می‌شدند خود مبلّغی علیه دستگاه ظلم می‌شدند. دولت متوجه شد که اوضاع به صورت بدی پیش می‌رود تصمیم گرفت ایشان را از آنجا به جای دیگر نقل مکان دهد ...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 243-244