🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (48)🔹 🔸آغاز هجرت🔸 🔹در نامه‌ آقا به من از مُهری سخن رفته بود که ثانیه‌های آخر دستگیریشان به من سپرده بودند که توسط مردی مطمئن بفرستم. و در صورتی که ساواک مانع نشود [ به‌سوی نجف ] حرکت کنیم. آقا از ترکیه پیغام داده بود که ما به آنجا نرویم ولی در نجف ... از ما خواسته بود تا برویم. یکی از دوستان باوفای امام شیخ عبدالعلی قرهی را که گذرنامه مهیا داشت. با مُهر آقا روانه نجف کردم، در این موقع بود که بقیه اهل خانه و فامیل فهمیدند که مُهر ایشان پیش من بوده و من دم در نیاوردم. آقا هم در این خصوص از من تشکر کرد. برای رفتن به نجف ... به‌ساواک گفته شد که ایشان [همسر امام] برای حمل و نقل اثاثیه به یک مرد احتیاج دارند. آنان اجازه دادند تا مشهدی حسین معحود، یعنی همان کسی که در موقع دستگیری آقا لای فرش قایم (پنهان) شده بود را با خود ببریم، احمد را هم نگذاشتند با ما بیاید. مشهدی حسین تا آخر با ما بود ... فقط ده گذرنامه دادند خود من و سکینه سلطان آشپزمان و مشهد حسین، صدیقه خانم دخترم و سه بچه‌اش نفیسه و زهرا و نعیمه و دخترم فهیمه با بچه‌اش لیلی، مرحومه مادرم خازن‌الملوک و معصومه خانم همسر فرزند شهیدم [مصطفی] با دو بچه‌اش حسین و مریم. صبح 24 رجب با شرکت مسافربری تی‌بی‌تی با مأموری از ساواک در لباس روحانی که بعدها فهمیدم «از ما بهتران» است عازم عراق شدیم. احمد فرزندم در ایران تنها شد او تا گاراژ ما را مشایعت کرد. صبح فرادی آن روز به گمرک عراق رسیدیم. غفلت کرده بودیم ورقه بهداشت تهیه کنیم لذا یک هفته ما را در گمرک کثیف آنجا قرنطینه کردند ... عصر آن روز آمدند و با آمپول وبا و یا ضد آن واکسینه‌مان کردند ... ما هفده نفر بودیم و در اتاق نسبتاً بزرگی که ده تخت داشت اسکانمان دادند. بعضی از بزرگ‌ها با بچه‌هایشان روی تخت و بقیه هم روی زمین می‌خوابیدیم ...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 248-287