🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (53)🔹 🔸در نجف به ما چه گذشت؟🔸 🔹... به آقا اصرار می‌کردم که هوای کوفه بهتر از این وادی سوزان است و رفتن به کوفه هم که عادی است. تمام مراجع و خیلی از مدرسین نیز یک منزل کوفه و یکی نجف دارند. شما منزل نخرید ولی لااقل یک خانه کوچک در کوفه دوماهه تابستان اجاره کنید. می‌گفت من بروم کنار شط (نهر) کوفه در حالی که مردم شریف ایران در زندانهای شاه هستند؟ این از دوستی و انسانیت به دور است ... ما تا سه سال روی پشت‌بام می‌خوابیدیم. گرمای هوا در ساعت 12 شب اگر چهل درجه بود خدا را شاکر بودیم و به یکدیگر مژده می‌دادیم. گرمای زمین پشت‌بام بیش از این حرفها بود چرا که آفتاب 50-60 درجه در روز چیزی نبود که بدین زودی‌ها از بین برود. در نجف رسم است که روزها چادر می‌زنند تا از آفتاب مصون بمانند و شب‌ها همه روی تخت می‌خوابیدند و یا بهتر بگویم هیچ کس روی زمین پشت‌بام نمی‌خوابد. ما یک حصیر از برگ خرما پهن می‌کردیم و تشک‌های‌مان را روی آن می‌انداختیم. ساعت 12 شب که برای خواب می‌رفتیم هر طرف بدن مان که روی زمین بود از گرما می‌سوخت درست مثل اینکه روی تنور نانوایی خوابیده‌ایم تا نزدیک سحر پرپر می‌زدم تا آن موقع کمی هوا خوب می‌شد و خوابم می‌برد ولی آقا زود خوابش می‌برد البته او هم تا نزدیک سحر که برای نماز شب بیدار می‌شد دائم [از این پهلو به آن پهلو می‌شد] وقتی که برای نماز شب بیدار می‌شد من تازه خوابم می‌برد او که می‌خواست بخوابد مرا برای نماز صبح از خواب بیدار می‌کرد البته با اجازه و اصرار خودم و الا او هیچکس را بدون اجازه‌اش از خواب بیدار نمی‌کرد. سال سوم از سوزش بدنم به گریه افتادم بلند بلند گریستم آقا گفت چه شده ؟ گفتم دیگر تحمل ندارم بدنم از شدت گرما می‌سوزد وقتی گریه‌ام را دید لابد فکر کرد دیگر عذر شرعی تمام شده است در هر امری وقتی به گریه می‌افتادم او تسلیم می‌شد ولی من کسی نبودم که غرورم را بدین زودی‌ها بشکنم و او می‌دانست که هرگز گریه‌ام را برای پیشبرد مقصودم بهانه نمی‌کنم. او می‌دانست که زنی هستم مقاوم و پر صبر و تحمل و لابد کارد به استخوانم رسیده است ... آن شب با ناراحتی گفتم من از شما تخت نمی‌خواهم فقط اجازه دهید تا خود تهیه کنم. با اینکه از این حرف خوشش نیامد ولی گفت بسیار خوب ... فردا پیغام دادم که یک تخت چوبی برایم تهیه کنند آقای قرهی از آقا اجازه خواست که یکی هم برای ایشان بگیرند. سکوت آقا را دلیل رضا گرفت و رفت . این مسایل نوشتنی نیست ولی بعضی از آنها می‌تواند الگویی باشد برای کسانی که می‌خواهند خودشان را در ابعاد مختلف بسازند ... 🔹 —---------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 305-306