🔰خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (52) ♨️ غربت و هجران و ساده‌زیستی 🔹... دخترهای ما سه ماه در عراق ماندند یک بار کاظمین و سامرا رفتند و چندبار کربلا ... اقامت سه ماهه دخترها تمام شد با مادرم برگشتند ایران و ما را تنها گذاشتند در شهری غریب، آن هم نجف، شهری پر از آلودگی. نه دوستی و نه رفیقی، نه همزبانی با خانه‌ای کوچک و رنج دهنده، با مفارقت از تمام عزیزان: پدر، مادر، خواهر، برادر، دختر، به‌خصوص پسر عزیزم احمد که 18 ساله بود و نمی‌دانستم بر او چه می‌گذرد و زندگانی را چگونه می‌گذراند ... 🔸ماندن در نجف شروع شد تا کی؟ خدا می‌دانست. مشغول تنظیم خانه و زندگانی شدم. کم‌کم دوست و رفیق هم پیدا کردم. البته با این فرق که حداقل مجالس آقایان نجف، اگر مبارزه نبود که نبود، فضل و علم بود ولی افتخار زنان آن شهر بی‌سوادی و بی‌اطلاعی از فرهنگ بود و عدم تمدن. تو گویی از هیچ خبر نداشتند ... نجف از شهرهای درجه دوم عراق محسوب می‌شود، از بغداد و بصره که بگذرید به نجف و کربلا و حله می‌رسید و مدنیت این شهرها در حد دهات ایران است. 🔹دو ماه مصطفی در منزل ما بود تا آنکه خانه پیدا کردند آنها هیچ اثاث نداشتند از همان وسایل خودمان آنها را صاحب اثاث کردیم، یک قطعه قالی که شرحش رفت، یک دست استکان و نعلبکی، یک چراغ فیتله‌ای و دو قابلمه به آنها دادیم رفتند و مشغول زندگانی‌شان شدند. دو طبقه بود، دو اتاق پایین بود و دو اتاق بالا با یک زیرزمین. طبقه بالا مال مصطفی شد. جلسه درس و بحث و رفت و آمد و اتاق مطالعه و همه چیزش بود در این منزل حدود چهارده سال زندگی کرد. آنها مدتها حتی تخت نداشتند، شب‌ها روی زمین می‌خوابیدند او یخچال نداشت ... 🔸 احمد که نجف آمد دو تا تخت حصیری دانه‌ای ده تومان یعنی نصف دینار برایشان خرید ... خدا می‌داند که زندگی این پدر و پسر در کمال سادگی سپری می‌شد، خوب نیست من این چیزها را بنویسم ولی در مقابل بریز و بپاشهای بعضی از روحانی‌نماها اینان این‌گونه برخود سخت می‌گرفتند ... 📚زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 299-304 🇮🇷 @IRANeMOASER