🔰خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (58)
♨️
صدای شکستن دل ما را هیچکس نشنید
🔹... شبی که آقا میخواست عازم کویت شود، شب عجیبی بود، همه منزلما جمع بودند، سکوت همه جا را فرا گرفته بود. ساعت 12 خوابیدیم، دو ساعتی نگذشته بود که امام برای نماز شب بیدار شد اوضاع عجیبی بود تا امام سر از رختخواب برداشت، غیر از بچهها همه بلند شدند، تو گویی هیچکس خوابش نبرده بود، امام آرام بلند شد و روانه کار همیشگی شبانهاش گشت، وضو، نماز شب و دعا و قرآن، آن شب همه نماز شبخوان شده بودند.
🔸احمد رفت تا دوستانی را که قرار بود با امام راهی کویت شوند، خبر کند. همه آنها را در کوچه پسکوچههای نجف یافت آنها هم شب را یا نخوابیده بودند و یا با دلهره یک ساعتی استراحت کرده بودند، همه مهیا شده بودند. احمد به آقا گفت نمیرویم؟ گفتند به وقتی که قرار گذاشتهایم یک ربع مانده است، هر کسی در منزل کاری میکرد من سفره سفر تهیه میکردم، نون، پنیر، گردو و کوکو.
🔹امام با یکییکی خداحافظی کرد به من که رسید نگاه عمیقی کرد و گفت بهخدا سپردمت. چیزی نیست، نمیشود از خواست خدا سرپیچی کرد، اینها میخواهند مرا به تسلیم بکشند، دعا کنید که راهمان را درست برویم.
از زیر قرآن ردش کردم. بهدنبال او احمد هم رفت ... آنها رفتند و خانه غرق در سکوت شد هر کسی گوشهای کز کرد، بعضیها هم آهسته گریه میکردند متکاهایشان غرق در اشک بود ولی هیچ صدایی نداشت. صدای شکستن دل ما را هیچکس نشنید ...
📚زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 346-347
🇮🇷
@IRANeMOASER