تجاوز اعضای کومله به دوشیزه سنندجی-صفحه دوم 🔻بازخوانی یک نامه تکان‌دهنده 🔹در فرصتی که به وجود آمد، به شرط اینکه به زرگویزله برنگردم و با کومله باشم، به سلیمانیه برگشتم. بعد از مدتی به زرگویزله برگشتم. در اردوگاه کومله یکی از اعضای کمیته مرکزی به نام محمد شافعی، من را به خانه‌اش دعوت کرد و از من خواست تا شام را با او بخورم. او اظهار می‌داشت تو برای ما قابل احترامی، چون تشکیلات مخفی ما بوده‌ای! برایم شربت آورد، اما خوردن شربت همانا و بیهوشی من همانا! او به من تجاوز کرده بود. محمد شافعی به من تجاور کرده بود. به من که دختر بودم. گریه کردم. خواستم خودم را بکشم، اما نگذاشتند. 🔸رفتم به مقر ناوندی پیش کاک و موضوع را به وی گفتم اما او با فحاشی من را از دفترش بیرون کرد و گفت تو نمی‌توانی اعضای کمیته مرکزی من را بدنام کنی...غلط کردی. خلاصه هر چه از دهنش درآمد، به من گفت. من ماندم و تنهایی و بی‌کسی. در اردوگاه دختری به نام (ه) که با یک پسر پیشمرگ در همان اردوگاه ازدواج کرده بود، با من رفیق شد. با آنها رفت و آمد داشتم از طریق این رفت و آمدها با یکی از رفقای همسر (ه) که از دوستان نزدیک محمد شافعی بود، آشنا شدم. او با من زمینه دوستی ریخت، اما نمی‌دانستم او نوچه همان شخصی است که به من تجاوز کرده بود. این پسر اسمش (ش) بود. ما دو سال با هم ارتباط داشتیم. از من خواستگاری کرد و من بدون تحقيق از او فریب وعده‌های رفتن به اروپایش را خوردم و با او ازدواج کردم. غافل از اینکه او در سلیمانیه هم زن داشت، هم بچه وقتی موضوع را فهمیدم که او زنش را به اردوگاه آورد. زنش وقتی موضوع را فهمید، خودش را سوزاند و کشت کومله ادعا کرد او روانی بوده و بیماری داشته و این مسئله پردہ‌پوشی شد. 🔹 روزی همین پسر من را به منطقه کوه «زمر» در سلیمانیه برد و به من شربت داد؛ از همان شربتی که محمد شافعی به من داده بود. وقتی شربت را خوردم، باز هم بیهوش شدم و وقتی باز بیدار شدم، این بار دیدم توسط چند تن از پیشمرگان کومله مهتدی به صورت گروهی مورد تجاوز قرار گرفته ام، احساس شرم می کردم، از خودم بدم می آمد. یک روز من را به بیمارستان بردند تا بچه هفت ماهه‌ام را به‌دنیا بیاورم. بچه‌ای که چند پدر داشت. اما این بچه در حین زایمان مرد. در بیمارستان ولاده سلیمانیه از من درخواست عقدنامه کردند، نداشتم. برای همین من را دستگیر کردند و کومله خودش را به کوچه علی چپ زد و برای آزادی‌ام قدمی برنداشت. بعد از مدتی آزاد شدم(انقلاب اسلامی و گروه‌های تجزیه‌طلب، ص595-594) 🇮🇷 @IRANeMOASER