🔰 دغدغه‌های ! ♨️ دغدغه چهارم: دغدغه ولایت ⭕️ بخش اول 💢 پنجمین کاری که دغدغه حاج قاسم بود دغدغۀ ولایت بود. حجت الاسلام کیاسری می‌گوید: مراسم دانش آموختگی دانشگاه امام حسین عالی بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پله‌ها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند. فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت. یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه. می‌دانستم هیچ کار حاجی بی‌حکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی اینه که برای احترام دست رو کنار سر میذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیه‌اش چیه؟» گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینه‌م تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.» این دغدغۀ ولایت بود. 🔹در جایی دیگر ابراهیم شهریاری روایت می‌کند: نشان ذوالفقار؛ نشانی که کسی بعد انقلاب در ایران نگرفته بود. شنیدن خاطره از زبان خودش حلاوت دیگری داشت: «از دفتر آقا تماس گرفتند: آقا فرمودند تشریف بیارید، کارتون دارم، با لباس نظامی هم بیایید. شصتم خبردار شد که برای چی می‌خوان برم. یک سال پیش هم صحبتش شده بود و طفره رفته بودم. این بار هم بهانه آوردم که میخوام برم سوریه، فرصت ندارم. دوباره از دفتر تماس گرفتند گفتند: «بیایید حتما هم با لباس نظامی باشید.» گفتم: «به یک شرط قبول می‌کنم؛ سلام خدمت آقا برسونید و بگید قبل از این کار، می‌خوام چند دقیقه باهاشون صحبت کنم.» گفتگوی دونفره شان را هم شرح داد: «به آقا گفتم: شما که برای جمهوری اسلامی بیشتر زحمت کشیدید، خودتان را فدا کردید، چه کارهای بزرگی کردید، چه کسی برای شما نکوداشت گرفته که حالا شما می‌خواهید برای من بگیرید. از شما میخواهم این مدال را به من ندهید. حضرت آقا دوباره فرمودند: «من می‌خواهم این مدال را بگیرید.» توی عمرم روی حرفشون نه نیاورده بودم، قبول کردم؛ «فقط به شرطی که تا زنده هستم این مدال رو به لباسم نزنم.» ♦️ خیلی‌ها تلاش می‌کردند که بین حاج قاسم و آقا اختلاف بیفتد. می‌رفتند پیش حاج قاسم و یک چیزهایی می‌گفتند که بالآخره یک چیزی بگوید. یوسف افضلی از همرزمان شهید می‌گوید: چند دقیقه یک روند گفته بود و حاجی فقط شنیده بود. لبّ کلامش این بوده که: «حاجی! شما این قدر زحمت می‌کشید، اما قدرتون رو نمیدونن...» وقتی ساکت شد، حاجی در جواب گفته: «شما چرا ناراحتی؟ من یه سربازم، نهایتش میگن برو جای دیگه نگهبانی بده، من هم میگم چشم. اینکه ناراحتی نداره.» یک عمر خودش را سرباز می‌دانست؛ سرباز ولایت، سرباز مردم، سرباز سپاه، سرباز نظام و سرباز این مرزوبوم. دلش می‌خواست با همین نام هم در تاریخ بماند. 🔻 توی وصیت نامه‌اش نوشته بود: «همسرم من جای قبرم را در حرم شهدای کرمان مشخص کرده ام، محمود می‌داند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت‌های عنوان دار.» 🌐 برای مطالعه متن کامل سخنرانی به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل‌ها، به صفحه مجازی زیر مراجعه نمایید: https://soada.ir/parvandeh/daghdaghe_hajghasem/ 🌷 @isaar_razavi 🌷http://eitaa.com/isaar_razavi