✍ .... هر روز همه ما در مواجه با مردم و در ارتباطات و مناسبات اجتماعی خود شاهد وقایع و رویدادهای زیادی هستیم، برخی مشاهدات ما حتی در حافظه کوتاه مدت ما هم جایی نداشته و بسرعت فراموش میشوند ، بگونه ای که انگار وجود نداشته اند ، اما گاهی وقتا از کنار بعضی صحنه ها نمیشه بی تفاوت و به راحتی گذشت ، گاهی چشمها در هماهنگی با دل به ایستگاهی میرسد که نامش عاشقی است..! عشق واژه آشنایی است که هر کس تعبیری از آن دارد ...! اما عشق حقیقی آنچنان قدرتی دارد که همه را مجذوب خود می سازد ... این تصویر یک ظاهر ساده دارد که در آن مرد و زن سالمندی را کنار هم نشان میدهد ، اما یک باطن عمیق دارد که میتوان از آن یک مثنوی نوشت .. اینکه اینان که هستند ؟! و از کجا آمده اند؟! اصلا اهمیتی ندارد... اما آیا می شود براحتی از کنار این صحنه گذشت؟! کدام صحنه پرداز ماهر و حرفه ای دنیا قدرت خلق چنین صحنه ای را دارد !؟ ... مگر میشود برای عشق تفسیری بهتر از این تصویر یافت ...؟!  این دو در "سفر زندگی" راهی طولانی را کنار هم پیموده اند تا به همه ثابت کنند عشق واقعی "هیچ ترتیب و آداب خاصی ندارد" ، پیوند خود را قبل از اینکه بر روی کاغذ ثبت کنند در دلهای پاکشان تثبیت کرده اند تا حالا هیچ فاصله ای بینشان نباشد.. این دو فارغ از هیاهوی اطرافشان در حال "انتشار عشق و ارادت" هستد .. عشق و ارادت "اول بخودشان" وبعد به "ولی نعمتی که پشت پنجره فولادش" زمینگیر شده اند. این زوج خوشبخت الگوی مردمان این سرزمین هستند که شاید هیچگاه "حرفهای عاشقانه ای" بهم نزده باشند اما "رفتار عاشقانه" آنها در سرتاسر زندگی آنها امتداد داشته است... این دو حتی زیارتنامه را هم با هم میخوانند .. گویا حرفها و آرزوهایشان را باهم یکی کرده و آنرا از پشت پنجره ای که ظاهری فولادین دارد به امام خود منتقل می کنند ...  وقتی ما میتوانیم چنین صحنه زیبایی را ببینیم و آنرا توصیف کنیم مگر میشود امام معصوم چنین صحنه زیبایی را نبیند و خالقان آنرا تحسین نکند..؟! با دیدن این تصویر ، غزل زیبای حضرت حافط در نظر می آید آنجا که می فرماید... راهي بزن که آهي بر ساز آن توان زد... شعري بخوان که با او رطل گران توان زد ... بر آستان جانان گر سر توان نهادن...                گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد.. قد خميده ما سهلت نمايد اما...                           برچشم دشمنان تير از اين کمان توان زد .. در خانقه نگنجد اسرار عشقبازي ...               جام مي مغانه هم با مغان توان زد... درويش را نباشد برگ سراي سلطان...                ماييم و کهنه دلقي کآتش در آن توان زد.. اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند ...                عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد... گر دولت وصالت خواهد دري گشودن...                سرها بدين تخيل بر آستان توان زد... عشق و شباب و رندي مجموعه مراد است...   چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد... شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست...   گر راه زن تو باشي صد کاروان توان زد... از برادر عزیز و آزاده سرافراز و خادم آقا علی ابن موسی الرضا (ع)جناب آقای قادری بابت تهیه این عکس تشکر نموده و قبولی طاعات و عبادات همه آزادگان عزیز را در ماه ضیافت الهی مسئلت داریم... التماس دعا...🤲 «موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی» 🌷@isaar_razavi 🌷http://eitaa.com/isaar_razavi