🇵🇸 ایثـار رضـوی 🇮🇷
✍️ این فصل را با من بخوان.....!! 🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط
♦️گیج و منگ بودم حالا چکار کنم! 🔹در عملیات کربلای ۵ همراه گردان شهادت از لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در سه راه شهادت در شلمچه شرکت داشتم. 🔸در محاصره عراقیها بودیم. من که مجروح شده بودم در حالت خواب و بیدار شنیدم بیسیم چی می گوید: عراقیها رسیدند چکار کنیم!؟ چون داشت نیروهای دشمن رو می‌دید که دارند می آیند در همین حین هم عراقیها به انتهای خاکریز ما رسیده بودند، انتهای خاکریز می‌رسید به این کانالی که ما در آن قرار داشتیم دیگر حالا ساعتهای دو سه بعد از ظهر شده بود و عراق به کانال ما رسیده بود. ♦️جنگ تن به تن 🔹روز یازدهم بهمن ۱۳۶۵ جنگ تن به تن شروع شده بود. من دیگر از شدت ضربه ای که خورده بود به سر و صورت و شانه چیزی نفهمیدم و اینها تا یک مدتی نفهمیدم چه اتفاقی افتاده در خط حالا نیم تا یک ساعت زمان طول کشید به هوش امدم دیدم صدای عربی از بالای کانال می آید. فهمیدم که خط را گرفتند. خودم را برانداز کردم دیدم می‌توانم حرکت داشته باشم زخمم انگار فقط سر و سینه هست البته خون زیادی دیدم که ریخته روی لباسها و دستها، همش خون بود. 🔸نگاه کردم دیدم بله! دستم هم شکافته و زخمی شده بود اما بهر حال زخمی نبود که بخاد من را از پا بیندازد. ♦️فکر کردم دیدم چکار کنم چکار نکنم! خب دیدم خط را که گرفتند و من دیگر نمی توانم به عقب برگردم چون صد متر قبل از خاکریز جاده ای بود که از آب وارد خشکی می شد و کافی بود دو عراقی آنجا بایستند دیگر هیچ نیرویی نمی توانست به عقب برگردد این را یقین داشتم که چون عراق خط را گرفت دیگه نمی توانم به عقب برگردم. ♦️نقشه برای خلاصی 🔹پیش خودم گفتم که من که کاری نمی توانم بکنم مگر اینکه صبر کنم هوا تاریک شود، شب شود. 🔸عجالتا اینجا خودم را دو سه ساعتی به مردن می زنم اگر کسی هم بیاید، می گویند این فوت شده، تا هوا تاریک شود و خودم یک جوری از طریق آب یا جاده به عقب برسانم با این فکر داخل کانال دراز کشیدم. ♦️انتظار 🔹مدت زمان کوتاهی دراز کشیدم در حالی که به هوش می‌آمدم و دو مرتبه بیهوش می شدم. حدود بیست دقیقه و شاید نیم ساعت طول کشید. 🔸عراقی هاا شروع کردند به پاکسازی سنگرها که نیرویی باقی نمانده باشد و در داخل کانال یا سنگر یک نارنجک پرت می‌کنند و به رگبار می‌بندند که اگر احیانا کسی مانده باشد خاطر جمع باشند کسی از دستشان در نرود و مرده باشد. 🔹نوبت به پاکسازی سنگر من رسید حالا من هم توی کانال دراز کشیده بودم، طاق باز خوابیده بودم یعنی بخاطری که مشخص نباشد زنده هستم و نفس می‌کشم خودم را به رو انداخته بودم ♦️زنده ماندم! 🔹در ورودی سنگر را رگبار بستند و نارنجکی انداختند، نارنجک و مجروحیت دوم من از پشت پاها بود. با خودم گفتم الحمدلله اگر دفعه قبل نرفتم این دفعه دیگر رفتنی هستم این دفعه شهادتین را گفتم به امید اینکه رفتنی هستم، عراقیها رفته بودند و من ماندم و زخم هایم. 🔸بعد از چند لحظه پاهایم را تکان دادم دیدم نه پاهایم سالم‌ است، ترکش خورده ولی می توانم حرکت بدهم، بقول معروف بادمجان بم آفت ندارد. 🔹حالا مانده بودم چکار کنم از یک طرف عراقیها کل خط را گرفته بودند و منم دو مرحله مجروح شدم جای دیگر هم نداشتم بروم باز همون فکر قبل در ذهنم آمد که یکی دو ساعت دیگر را هر طور هست حالا که زخمهایم بیشتر شده و اینها هم پاکسازی را انجام دادند یقینا دیگر نمی آیند داخل کانال و چون پاکسازی کردند خیالشان راحته اینجا دیگر آدم زنده ای وجود ندارد. ♦️خوابیدن در سنگر پر از وسایل آتش گرفته! 🔹دو مرتبه دراز کشیدم ناگفته نماند که کف کانال چون از روزهای گذشته عملیات شده بود وسایل زیادی بود از خار و خاشاک گرفته تا کیسه های انفرادی و فشنگ کلاش و ظرفهای غذا. 🔸چشمتان روز بد نبیند در این انفجارها ، قسمتی از کف سنگر آتش گرفت. من هم گوشه سنگر هستم، آتش شعله ور شد و هیچی هم ندارم نه می توانم جایی بروم آتش هم کم‌کم می آمد جلو این علفها و خار و خاشاک و وسایل می‌سوزاند و کم کم جلو می آید.. ادامه دارد....... «روابط عمومی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران و مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی» ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🌷@isaar_razavi 🌷@bonyad_shahid_khorasan_razavi ┗━━ °•🖌•°━━┛