🔹سیدحسین عربی فرزند یک روحانی خوش نام است که در زمان حیاتش خطیب و روضه خوان مشهوری بوده است و عمر با برکت خود را صرف تبلیغ شعائر دینی و ترویج فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) نموده است. 🔸او جهاد در راه خدا و دفاع از وطن را بر لذت بردن از یک زندگی بسیار شیرین ترجیح داده و با وجودی که که در اوایل زندگیش وجود یک فرزند زندگی شیرین او را شیرین تر کرده بود سفر بدون بازگشت خود را به جبهه های جنگ آغاز می نماید. 🔹سید حسین در سال ۱۳۶۵ و در جریان ادامه عملیات والفجر ۹ به شدت مجروح شده و چون امکان ترک معرکه را نداشته است، توسط دوستانش به زیر یک درخت منتقل می شود تا با عادی شدن اوضاع به پشت خط و بیمارستان اعزام شود اما تقدیر او به گونه ای دیگر رقم می خورد و با پیچیده تر شدن شرایط، در محاصره دشمن قرار گرفته و به اسارت در می آید. 🔸جراحت شدید و بدنی آغشته به گل و لای ناشی از باران و سرمای شدید شبانه شرایط را در لحظه اسارت برای او سخت کرده و با همان حال نامناسب سربازان عراقی با گرفتن دستهایش او را کشان کشان به سوی خودرو کشیده ولی در ادامه وقتی حال نامناسبش را می بینند او را با برانکارد می برند. 🔹او را به بیمارستانی در استان سلیمانیه می برند و آنجا در میان انبوه صحنه های نازیبای اوایل اسارت یک صحنه زیبا هم می بیند و آن زمانی بود که افسر ارشد عراقی برای پایین آمدنش از کامیون دستانش را سپر کرد تا سید حسین آسیبی نبیند. 🔸همان ابتدا یک مامور عراقی پس از تفتیش او علاوه بر انگشتر و ساعت، عکس حضرت امام را هم از جیبش خارج و همراه می برد. آنچه مسلم است آن عکس اگر در اختیار استخبارات قرار می گرفت می توانست او را به دردسر اندازد اما خوشبختانه هیچ اتفاقی نمی افتد. 🔹در مدت ۸ ماهی که مفقود بوده است، دوستانی که او را با حالت مجروح به زیر درخت منتقل کرده بودند در دیدار با خانواده اش جریان مجروحیتش را تشریح کرده اما غیبت و بی خبری هشت ماهه او آنها را به شدت نگران و آشفته کرده بود. 🔸سید حسین اتفاقات زمان اسارتش را اینگونه نقل می کند: افسر عراقی در جمع اسرای اردوگاه با قاطعیت اعلام کرد که قرار است ما جزو اسرای مفقود و بی نام و نشان باقی بمانیم و کسی از سرنوشت ما خبری نداشته باشد‌ 🔹اما همزمان با اسارت من و درحالی که هیچ خبری از من به خانواده ام نمی رسد، خدا بیامرز پدرم پس از ناامیدی از مجاری قانونی و رسمی حاجت خود را به محفلی موسوم به «چهارده سید» می برد که این محفل مخصوص توسل به امام جواد (علیه السلام) بود و کسانی که حاجتی داشتند معمولا حاجت روا می شدند. 🔸زمان زیادی از تصمیم افسر بعثی اردوگاه مبنی بر مفقود بودن ما نگذشته بود که سر وکله نمایندگان صلیب سرخ پیدا شد و ما جزو اسرای صلیب دیده منظور شدیم وپس از آن مکاتبات ما با خانواده آغاز شد. 🔹بعد از آزادی با مرور اتفاقات متوجه شدم ذکر توسل محفل «چهارده سید» در مشهد و حضور نیروهای صلیب سرخ در اردوگاه همزمان بوده است. 🔸سید حسین در دوره اسارت سه مرتبه به صورت ویژه به خاطر گفتن اذان، قرائت قرآن و انجام ورزشهای رزمی تنبیه و شکنجه شده است. 🔹او در اسارت به فعالیتهای آموزشی (همانند فراگیری ریاضی)، دینی همانند دروس حوزوی تا سطح «منطق مظفر» و آموزشهای تفسیر و تدریس (روخوانی، روان خوانی، صوت و لحن قرآن کریم و در زمینه‌های فرهنگی نیز همانند رسم الخط و ... اشتغال داشته است. 🔸سید حسین همانند همه کسانی که حضور با برکت زنده‌یاد ابوترابی را درک کرده اند خاطرات نابی از او نقل می کند که در ابتدای گزارش یکی از خاطرات بیان شد و با ذکر خاطره دیگری این گزارش را به پایان می بریم. 🔹او نقل می کند: مرحوم ابوترابی علاوه بر مراتب دینی و معرفتی در فعالیتهای ورزشی نیز سرآمد اسراء بود و حتی در مقایسه با کسانی که ورزشکار رزمی بودند استقامت و مداومت فعالیتهای ورزشی او بیشتر بود. 🔸وقتی دلیل این برتری را بررسی کردیم آنرا در تقوای او یافتیم و این جا بود که فهمیدیم سلامت جان نیز در گرو سلامت نفس است. 🔹برای آزاده سرافراز آقا سیدحسین عربی و خانواده اش آرزوی عافیت و عاقبت بخیری داریم. «روابط عمومی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران و مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی» ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🌷@isaar_razavi 🌷@bonyad_shahid_khorasan_razavi ┗━━ °•🖌•°━━┛