: نحوه ابراز محبت و تاثیر آن در حالات قلب و رشد معنوی ما. ✍️ رفته بودیم با بچه‌های بخش‌مان چند روزی مشهد! سحر اول بود که رسیده بودیم. دو سه ساعتی مانده بود به اذان صبح! وضو گرفتم و راهی حرم شدم، بقیه هم می‌خواستند بیایند مثلاً شاید یکساعت دیرتر! تسبیحم را گرفتم در مشتم و انگشتانم را روی دانه‌هایش می‌غلتاندم، چقدر دانه‌های تسبیح زنده‌اند و پر از حرف... حتی اگر به شمارش ذکر مشغول نباشند. • همینطور از «بازارچه سرشور» به سمت باب‌الجواد عبور می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم میزبان هرچقدر قَدَر باشد و بزرگ، آدم از آن مهمانی خیالش راحت‌تر است، مطمئن است همه برنامه‌ریزی‌هایش حساب و کتاب دارد! مهمان امــــا: فقط باید حرص نزند، با اعتماد برود بنشیند و خود را در آغوش او رها کند! و بقیه مهمانی را به او واگذارد. • رسیدم به باب الجواد و اذن دخول... دیدم نه قلبم حرکت دارد، نه چشمانم باران! نگاه کردم به گنبد و گفتم : خاصیت بیچاره «بی ‌چاره گی» است و خاصیت کریم «مهمان نوازی»! من به رسم مهمان نوازی تو یقین دارم... «بسم الله الرحمن الرحیم» زیارت و پرسه زدن در صحن‌ها و... تا نماز صبح همینطور گذشت! نماز تمام شد و من انگار که دوای دردم را بلد بوده باشم، زنگ زدم به بچه‌ها، داشتند برمی‌گشتند خانه، ✘ گفتم صبر کنید منم با شما می‌آیم! سر راه سرشیر و عسل و نان داغ خریدم و تا رسیدیم چای دم کردم و سفره صبحانه را پهن... با نشاطِ حاکم بر سفره در آن زمان طلایی بین‌الطلوعین و صدای خنده و شوخی بچه‌ها، انگار رفته رفته قلب من سبک‌تر از قبل می‌شد و لطافت به سلولهایش برمی‌گشت. ※ یادم آمد خروجی همیشه باعث و علت ورودی است! مثل آب یک چشمه که هر چه بیشتر از آن برداری، بیشتر می‌جوشد! قلب هم وقتی سخت می‌شود و ورودی معنوی ندارد، باید از مقدار سرمایه‌ای که دارد خرج کنی، تا راه ورودی از تنها منبع مهربانی و رحمت باز شود... • سحر دوم بود، و سکوی کنار ورودی باب الجواد و امامی که جواب سلامش به گوش قلب می‌رسید!