▬▬▬▬𖡗 ⃟  ④   ⃟ᬉ▬▬▬ عرض سلام خدمت شما. خاطره روز شهادت سردار سحرگاه جمعه بعد از نماز صبح بعد از دوماه خستگی، تازه سنگینی مسولیت مراسم (عروسی داداشم) تموم شده بود. تازه چشمهام گرم شده بود.. صدای همسرم را شنیدم که با تلفن صحبت می‌کرد می‌گفت خدا کنه شایعه باشه.. ان شاء الله که این دفعه هم تیر دشمنان به سنگ خورده باشه.. آرام پلک هام را باز کردم.. دوست داشتم یه کابوسی باشه که من از آن بیدار شدم گوشی را روشن کردم وپیام های چند کانال معتبر را بررسی کردم..چیزی را که میخوندم باور نمیکردم.. احساس تنهایی. احساس خستگی ..هنوز بعد از گذشت یکسال خستگی بر تن من باقی مانده است.. 😭 با ناراحتی همه لباس هارا تعویض کردم وبه خانه پدرم رفتیم.. کلی کار روی سرمون بود ودست ود لی برای کار کردن نداشتیم.. دیگه شوق وذوق مراسم های بعد از عروسی را نداشتیم ودامادی را که برای رفتن به کرمان و وداع با سردار آماده میشد. از قاب تلویزیون صوت نماز خواندن رهبر عزیزتر از جانم را می‌شنیدم.. گریه های رهبرم مانند تیری بر قلبم فرو می‌نشست.. 💘 ویک کوله بار سنگینی مسولیت در برابر خون شهید.... ان شاء الله که از ادامه دهندگان خون شهدا باشیم..🙏 🏴 @IslamLifeStyles_fars ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬