روز اول:
با شور و هیجان راهی سفری طولانی به شهر غریب شدیم. گروه سرود ما متشکل از ۱۵ بچهی با استعداد و پرانرژی بود که مجموع دو رقم سنشان به زحمت به عدد ۲۰ هم نمیرسید. دعوت شده بودیم به برنامهی «
#ایرانسرود» صدا و سیما برای اجرا و ضبط برنامهی عید نوروز و عید فطر. از همان ابتدا میدانستم که کنترل این بچهها در طول ۵ روز، آن هم در شرایط اردوگاهی و ۱۲ ساعت ضبط برنامه، کار آسانی نخواهد بود.
روزهای میانی:
روزها پر از تمرین و ضبط بود. بچهها با وجود خستگی، با تمام توان خود میخواندند و تلاش میکردند. سختی کار زمانی بیشتر میشد که برای آهنگسازی، باید با موزیسین برنامه صحبت میکردیم و ریتم مورد نظرمان را با دهان توضیح میدادیم. اما شور و اشتیاق بچهها به کار، سختیها را از بین میبرد.
روز آخر:
بالاخره روز آخر فرا رسید و نوبت اجرای ما شد. بعد از کلی خستگی، با لباسهای مخصوص روی استیج رفتیم. سرود را با تمام وجود خواندیم و کمی هم با مجریهای برنامه شوخی کردیم. سپس به صورت زنده، یک همخوانی به زبان محلی اجرا کردیم.
لحظهی ناب:
لحظهای که کیبورد صحنه پا به پای بچهها نواخته شد و همخوانی محلی به اوج خود رسید، تمام خستگیها از تنمان بیرون رفت. حس رضایت و خوشحالی در چشمان بچهها موج میزد.
بازگشت به خانه:
با خاطرات شیرین و تجربهای ارزشمند به شهرمان بازگشتیم. سفری که پر از چالش و سختی بود، اما در نهایت با تلاش و همدلی بچهها به ثمر رسید. این سفر به ما یاد داد که با اتکا به توان خودمان میتوانیم به اهدافمان برسیم و لحظات شادی را برای خود و دیگران خلق کنیم.
✍
#محمهدی
گروه ایستادهتاظهور