آیةالله مصباح: یکی از همسایه‌های نزدیک آیةالله‌ بهجت دو سه تا بچۀ کوچک داشت؛ بچه‌ها می‌نشستند جلوی منزل ایشان و روی سکو بازی می‌کردند. یکی از روزهایی که در درس ایشان شرکت کردیم، با حالت بشاشت و شادی فرمودند: «من امروز چیزی از این بچه‌ها یاد گرفتم». بعد فرمودند: «من اینجا مطالعه می‌کردم که فقیری آمد در منزل و به این بچه‌ها گفت: بروید از مادرتان نانی، چیزی برای من بگیرید و بیاورید. یکی از این بچه‌ها گفت: برو از مامان خودت بگیر! این فقیر گفت: من گرسنه هستم، احتیاج دارم؛ تو برو به مامانت بگو چیزی به من بدهد. دو سه مرتبه این تکرار شد تا این فقیر بالأخره دید که این بچه‌ها از جایشان بلند نمی‌شوند. رفت دنبال کارش. این بچه می‌فهمد که هرچه می‌خواهد باید از مامانش بگیرد؛ اگر این را ما یاد می‌گرفتیم که هرچه می‌خواهیم، برویم از خدا بخواهیم، بار ما بسته می‌شد».