📃 ۸ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس 66/10/19 سلام برهمه دلاور مردان کربلای 4و5 🍀🌿 خاطره قسمت ۸ یازدهمین روزی که درخط بودیم تقریبا"ساعت 6بعدازظهربودکه فرمانده آمدگفت بچه ها ما قبضه ها رامی خواهیم ببریم جای دیگروشما درسنگربمانیدامشب شماازخط ترخیص می شوید شما رامی بریم عقب ونیروی جدیدتازه نفس جای شمامی آید، قبضه رابردند، ومامنتظرماندیم شام کنسروی بودخوردیم وباهم سرگرم صحبت شدیم، ساعت تقریبا" 10شب دیدیم باز دوباره شلوغ شدانواع گلوله توپ و...اطراف سنگرهامی خوردانفجارات پشت سرهم یک لحظه ازسنگرزدیم بیرون دیدیم قیامت است انواع جنگ افزارهای سبک باتیرهای رسام بین خط ایران وعراق که بیشتراز طرف عراقی ها بود آسمان راپرکرده است، خیلی وحشت ناک بود، گفتیم حتما"عراقی ها حمله کردند، واینکه سابقه نداشت زیراعراقی ها همه اش درروزپاتک (حمله) می زدند، بدترازهمه یک نوع توپ هایی بودکه می گفتنداتریشی است گلوله اینها مثل تیر رسام نورداشت شب باچشم دیده می شدنزدیک هدف خاموش می شد به زمین می خورد را فراری نبود صوت آنچنانی نداشت که درازکش بری وسنگربگیری خیلی وحشتناک ونامردانه بود، همگی داخل سنگرزانوی غم بغل کرده بودیم کاری ازدستمان برنمی آمد نظاره گربودیم ومنتظرماشین وبایدتحمل می کردیم، یکی دوبارگلوله توپ درده پانزده متری سنگراثابت کرد سنگرلرزش شدیدخوردخاک ازسقف آن حسابی رویمان ریخت خودمان راجمع می کردیم دراین بین یک دفعه یک صدای نابهنجاری آمدوچیزی محکم درنزدیکی سنگربه زمین خوردگفتیم خدایا این دیگه چیست فرمانده قبضه که سربازسپاه بودتجربه زیادتری داشت گفت نگران نباشیداین گلوله توپ بود ازسه پره آن یک پره اش باز نشده صداش عوض شده بانوک به زمین نخورده وعمل هم ونکردومنفجرنشده، ساعت های ترسناکی بود، این بزن بزن هاادامه داشت، ساعت از12گذشته بود، دیدیم یک تیوتای لندکرس آمدگفت زودسواربشیدتابرویم عقب خط، فورا"برقی سوارشدیم جاتنگ بودریختیم روی هم چراغ خاموشی گازش را گرفت منورها، رسام ها و... روی منطقه راستاره باران کرده بودتماشایی بودوحشتناک دردلم غمناک وچشمها اشک آلودکه خدایاآن رزمنده گانی که الان درگیرند زیرآماج این همه گلوله اندچه حالی دارند، برایم مسلم بودکه الان صدها مجروح شهیدداریم درآن مناطق درگیری دلهابسوزدبه حال پدران ومادرنشان، دردلم دست تکان می دادم خداحافظ شلمچه چه روزها وشب های غریب و دلتنکی داشتی چه نمازها ودعاهای پربرکتی داشتی که هرگزتکرارنخواهدشد، ودیدارمان به قیامت توشاهدباش وگواهی بده که ماهم بودیم، تاشایدحدیث امام رضاع درهنگام گذرمبارکشان ازشلمچه شامل حالمان شود، رسیدیم به دژبانی خط مقدم راننده یک لحظه چراغ راروشن کردتابه تنابشان نخورد، دژبان فریادزدخاموش خاموش برادریک میلگرد دوسه دم دستش بود به طرف ماشین پرت کرداگربه مامی خورد چندنفررامجروح می کرد. گفت اگه هروسیله ای بیادچراغ روشن کند گرای ما راعراقی می گیرندپدرما را درمی آورند. گراچه کلمه ای آشنا ودوست داشتنی همان کاری که دیده بان مامی کردوبرسرعراقی هاموشک می فرستادیم. خلاصه به خیرگذشت ماراآوردند به دژخرمشهر همان ساختمان‌های بلوک سیمانی اول شهرنزدیک ساعت های 3بامدادبود،و دریکی ازساختمانهامارا جادادندوتاکیدنمودندکسی بیرون نیایدو... ادامه دارد ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»