✊🏻 برای تکلیف 🌞 زیر بـرق آفتاب از نـا افتادیم از بس گونی پر کردیم تا یه سنگر اجتماعی برای بچه‌های واحد اطلاعات بسازیم. 🤦🏻‍♂ دم آخر، یکی دو بیل لودر خاک ریخت رو سنگر که محکم تر بشه که یهو فروریخت. دوباره شـروع کردیم به برداشتن گونیای سـالم و درست کردن سنگر. مثل کارگرا عرق می ریختیم و گونی و پلیت و الوار جا به جا می کردیم. ☀️ دم غروب، وقتی سنگر آماده شد، یه صلوات فرستادیم. هنوز توش پا دراز نکرده بودیم که علی آقا رسید و بی خیال سنگر و ما، گفت:« باید از اینجا بریم جای دیگه موضع بزنیم.» همه کلافه شدند. مسـن تر جمع بودم و راحت تر حرف می زدم. بـه گلایه گفتم:« لااقل صبح این رو می گفتین!» ☺️ مثل همیشه با آرامش گفت:« اگه برای تکلیف عرق ریختید ، چرا ناراحتید؟» لبخند و آرامش اون خستگی رو از تن همه ریخت. 📚 دلیل، ص۱۴۴ | خاطراتی از شهید علی چیت سازیان 📌 🌷 @j_pasdaran | شهادت مرگ تاجرانه