خاطره دختر شهید رکن آبادی از آخرین مکالمه تلفنی با پدرش: 🔹آخرین باری که با پدرم حرف زدم شب عید قربان بود، میخواست تقصیر رو انجام بده و من مخالف بودم. 🔹‏گفتم:عزیزم شما استادی، اگر موهات رو بزنی دانشجوهات بهت میخندن. 🔹‏آخرش قبول کرد و قول داد که این کار رو نکنه. 🔹‏به قولش هم عمل کرد... 🔹‏وقتی پیکرش برگشت چيزي در پیکرش باقی نمونده بود، الا موهاش.. 🔹نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته.. اگر میدونستم ازش میخواستم به جای موهاش مواظب قلبش باشه 🔹‏قلبی که نمیدونم الان کجاست... @jaarchi