صدای بلند و رساي حسين درميدان طنين افكند. آيه اي خواند كه مردم را به حق طلبي و قيام عليه كفار دعوت ميكرد. حالا ديگر همه متوجه اين حركت غير منتظره آنها شده بودند. حسن و كريم وارد خيابان سمت چپ كه شدند، مأموران متعجب به آنها خيره شدند. چرا دور ميدان نميچرخند؟ دو ساواكي وارد دسته شدند. يكي از آنها از يكي از بچه ها پرسيد: «مسئول شما كيست؟» - ما مسئول نداريم. ساواكي نگاه او را كه متوجه فيض الله شد، تعقيب كرد. ديگر فيض االله را رها نكرد. دسته ازميدان خارج شد. انگار روي مأموران آب سرد ريخته بودند. ترس وجودشان را فراگرفت. حلقه محاصره مأموران و ساواكيها تنگتر شد. چند نفر از صف خارج شدند و در ميان مردم گم شدند. حسين متوجه هجوم دسته جمعي مأموران كه شد، فرياد زد :«متفرق شويد. از اين جا دور شويد.» نظم صف به هم ريخت و هر كدام به سويي فراركردند. مأموران با باتوم به جان آنها افتادند. در اين ميان تنها فيض االله بود كه هنوز وسط خيابان ايستاده بود و بچه ها را فراري ميداد. ساواكي بلند قدي كه او را زير نظر داشت، به طرفش رفت. فيض االله خواست فرار كند، اما ديگر دير شده بود. مأموران از چهار طرف دورش حلقه زدند. بازوهايش راگرفتند و پشت سر آن ساواكي كه اسمش معبّر بود، به طرف جيپ هلش دادند. در ساواك اهواز كسي نسبت به كار معبر شكي نداشت. او بسيار جدي و خشن عمل ميكرد. دستگيري فيض االله كافي بود تا او سر از كارشان در بياورد. @JADAZADQOM