#آش_رشته_دانشجویی
1⃣
#آبدارچی_نما
🔴 قسمت
#سوم
فردای آن روز با استاد زرکام کلاس داشتم. در حالی که همه بچهها سر کلاس نشسته بودند، با کمال تعجب دیدم همان آبدارچی دیروزی که با من همکلام شده بود با کیف رنگ و رو رفته اش به کلاس آمد؛ بچه ها به احترام او برخاستند؛ مستقیم سمت تابلو رفت و شروع به پاک کردن آن کرد.
من که هنوز دوزاری ام نیفتاده بود، فکر کردم رسم این دانشکده است که قبل از استاد آبدارچی سر کلاس می آید و تابلو را برای استاد پاک می کند.
اما از بچه ها تعجب میکردم که چقدر مودب شده اند و همگی برای احترام به آبدارچی زحمت از جا برخاستن به خود میدهند.
ناباورانه دیدم آن آبدارچی پس از پاک کردن تابلو رو به بچه ها ایستاد و گفت: به نام خدا. من زرکارم هستم و این ترم در خدمت شما تدریس این درس را برعهده دارم و...
استاد از خود و روش کلاس داری اش سخن میگفت؛ ولی من از صحبتهایش، چیزی نمی فهمیدم؛ در فکر رفتار متکبرانه دیروزم بودم.
البته صد هزار مرتبه خدا را شکر کردم جملاتی را که مغرورانه با خودم زمزمه کرده بودم، به زبان نیاوردم.
#پایان