پس حضرت نزد خود خواند ( هربذاكبر ) را كه بزرگ آتش پرستان بود و به او فـرمـود: خـبـر بـده مـرا از زردشـت كـه گـمـان مـى كـنـى پـيـغـمـبـر تـو اسـت ، چـيـسـت دليل تو بر نبوت او؟ عرض كرد كه معجزه اى آورد به چيزى كه كسى پيش از او نياورد و مـا مـشـاهـده نـكـرديـم لكـن اخـبـار از پـيـشـيـنيان ما از براى ما وارد شده است به اينكه او حـلال كـرده اسـت از بـراى مـا چـيـزى را كـه كـسـى غـيـر از او حـلال نـكـرده اسـت پس ما او را متابعت كرديم ، حضرت فرمود: چنين است كه چون اخبارى از براى شما آمده است و به شما رسيده است متابعت كرده ايد پيغمبر خود را؟ عرض كرد: بلى ، فـرمـود: سـايـر امـم گـذشـتـگـان هـم اخـبارى به ايشان رسيده است به آنچه كه آوردند پـيـغـمبران و آنچه آورد موسى و عيسى و محمّد عليهم السلام ، پس چيست عذر شما در اقرار نكردن از براى ايشان زيرا كه اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهاى متواتره است كه آورد چـيـزى را كـه غـيـر او نياورده . ( هربذ ) در همين جا از كلام منقطع شد و ديگر چيزى نياورد. پس حضرت رضا عليه السلام فرمود: اى قوم ! اگر در ميان شما كسى باشد كه مـخـالف اسـلام بـاشـد و بـخـواهـد سـؤ ال كـنـد، سـؤ ال كند بدون شرم و خجالت .
پـس بـرخـاسـت عمران صابى و او يكى از متكلمين بود، گفت : اى عالم و داناى مردم ! اگر نـه آن بود كه خودت خواندى ما را به سؤ ال كردن و چيز پرسيدن من اقدام نمى كردم در سؤ ال از تو، پس به تحقيق كه من در كوفه و بصره و شام و جزيره رفته ام و متكلمين را مـلاقـات نموده ام هنوز به كسى برنخوردم كه از براى من ثابت كند و احدى را كه غير او نـبـاشـد و قـائم بـاشـد بـه وحـدانـيـت خـود آيـا اذن مـى دهـى كـه از تـو سـؤ ال كنم ؟ حضرت فرمود كه اگر در اين جمعيت عمران صابى باشد تو هستى ؟ عرض كرد: بـلى مـنـم عمران . حضرت فرمود: سؤ ال كن اى عمران ولى انصاف پيشه كن و بپرهيز از كـلام سـسـت و تباه و جوز، گفت : اى سيد و آقاى من ! سوگند به خدا كه من اراده ندارم مگر آنـكـه از براى من ثابت كنى چيزى را كه در آويزم به آن و از آن نگذرم ، حضرت فرمود: سؤ ال كن از آنچه بر تو آشكار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعيت نموده و بعضى به بـعـضـى مـنـضـم شـدنـد، عـمـران گـفـت : خـبـر بـده مـرا از كـائن اول و از آنـچـه خـلق كـرده ، حـضـرت فـرمـود: سـؤ ال كردى پس فهم كن جواب آن را.
مـؤ لف گـويـد: كـه حـضـرت جـواب او را مـفـصـل فـرمـود، او ديـگـر بـار سـؤ ال كـرد حـضـرت جـواب داد، و هـكـذا در كـلام طـولانـى كـه نقل آن منافى است با وضع كتاب تا آنكه وقت نماز رسيد، عمران عرض كرد: اى مولاى من ! مـسـاءله مرا قطع مكن همانا دل من رقيق و نازك شده ، به اين معنى كه نزديك است مطلب بر مـن مـعـلوم شـود و اسلام آورم . حضرت فرمود: نماز مى گزاريم و برمى گرديم ! پس آن جـنـاب و مـاءمـون از جـا بـرخـاسـتـنـد و آن حـضـرت در داخـل خـانـه نـمـاز گـزارد و مـردم در بـيـرون پـشت سر محمّد بن جعفر نماز گزاردند، پس حـضـرت و مـاءمـون بـيـرون آمـدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبيد و فـرمـود: سـؤ ال كـن اى عـمـران ! پـس عـمـران سـؤ ال كـرد و حـضـرت جـواب داد و پـيـوسـته او سؤ ال مى كرد و حضرت جواب مى فرمود تا آنكه فرمود به عمران :
( اَفـَهـِمـْتَ يـا عـِمـْرانُ؟ قـالَ: نـَعَمْ يا سَيِّدى ! قَدْ فَهِمْتُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ تَعالى عَلى مـاوَصـَفـْتـَهُ وَحَّدْتـَهُ وَ اَنَّ مـُحـَمَّدا عَبْدهُ الْمَبْعُوثُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِ. ثُمَّ خَرَّ ساجِدا نَحْوَ الْقِبْلَةِ وَ اَسْلَمَ ) ؛
عمران شهادتين بر زبان راند و افتاد به سجده رو به قبله و اسلام آورد.