نـام كـنـيـز غـالبـا ( غـدر ) اسـت ، بـه غـيـن بـا نـقـطـه و دال بـى نـقـطـه ، يـعـنـى بـى وفـايـى و عـرب امـثـال ايـن نـامـهـا نـام مـى كـنـنـد مثل غادره كه هم از نامهاى كنيزان ايشان است ؛ يعنى اى مسمى به بى وفايى زينت گرفت بـه نـام تـو بـى وفـايـى ، و بـد كـرد و خوب نكرد با تو روزگار كه نام تو را بى وفايى نهاد.
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/179 180.
كـجا است خراسانى ؟
شيخ كلينى روايت كرده از اليسع بن حمزه قمى كه گفت : من در مجلس حضرت امام رضـا عـليه السلام بودم سخن مى گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بـسـيـارى و سـؤ ال مـى كـردنـد از حـلال و حـرام كـه نـاگـاه داخل شد مردى بلند قامت گندم گون پس گفت : ( اَلسَّلامُ عَلَيك يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ ) !
مـن مـردى مـى بـاشـم از دوسـتـان تـو و دوسـتـان پـدران و اجـداد تـو عليهم السلام از حج بـرگـشـتـه ام و گـم كـرده ام نـفـقـه ام را و نـيـسـت بـا مـن چـيـزى كـه بـه سـبـب آن يـك منزل خود را برسانم پس اگر فكرى مى كرديد كه مرا راه مى انداختيد به سوى شهرم و خـداونـد بـر مـن نـعـمـت داده (يعنى من در شهرم غنى و مالدارم ) پس در وقتى كه برسم به شهر خود تصدق مى دهم از جانب شما به آن چيزى كه عطاء مى فرمايى به من چون كه من فـقـيـر و مـستحق صدقه نيستم ، حضرت به او، فرمود: بنشين خدا ترا رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سـليـمـان جـعـفـرى و خـيـثـمـه و مـن ، پـس فـرمـود: آيـا رخـصـت مـى دهـيـد مـرا در دخـول ، يـعـنـى رفـتـن بـه حـرم ؟ پـس سـليـمـان گفت : خداوند كار تو را پيش آورد. پس بـرخـاسـت و داخـل حـجـره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مـبـارك را از بـالاى در و فـرمـود: كـجا است خراسانى ؟ عرض كرد: حاضرم در اينجا، پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او براى مخارج و كلفتهاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى ، پس بيرون آمد، سليمان گفت : فداى تو شوم ! عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مـبـارك را از او پـوشـانـدى ؟ فـرمـود: از تـرس آنـكـه بـبـيـنـم ذلت سـؤ ال را در روى او بـه جـهـت بـرآوردن حـاجـتـش ! آيـا نـشـنـيـدى حـديـث رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را كـه پـنـهـان كـنـنـده نـيـكـى مـعـادل اسـت بـا هـفـتـاد حـج يـعـنـى عـمـلش ، و افـشـاء كـنـنـده بـدى مـخـذول اسـت و پـوشـانـنـده آن آمـرزيـده شـده اسـت ، آيـا نـشـنـيـدى كـلام اول را:
مَتى آتِهِ يَوْما اُطالِبُ حاجَةً
رَجَعْتُ اَهلى وَ وَجْهى بِمائِهِ؛
حاصل مضمون آن است كه ممدوح من كسى است كه اگر روزى به جهت حاجتى نزد او روم بر مى گردم به سوى اهل خود و آبروى من به جاى خود باقى است ، نحوى رفتار مى كند كه به مذلت سؤ ال گرفتار نمى شوم .(1)
مـؤ لف گـويـد: كـه ابـن شـهـر آشـوب در ( مـنـاقـب ) ايـن روايـت را نقل كرده پس از آن فرموده كه آن حضرت عليه السلام در خراسان در يك روز عرفه تمام مال خود را بخش كرد! فضل بن سهل گفت كه اين غرامت است . فرمود: بلكه غنيمت است ، پس فـرمـود: غـرامـت نـشـمـر البـتـه چـيـزى را كـه بـه آن طـلب مـى كنى اجر و كرامت را انتهى .(2)
و بـدان كـه تـوسل جستن به حضرت امام رضا عليه السلام براى سلامتى در سفر برّ و بـحـر و رسـيـدن بـه وطـن و خـلاصـى از انـدوه و غم و غربت نافع است و گذشت در كلام حـضرت صادق عليه السلام كه تعبير فرموده از آن حضرت به ( دادرس و فريادرس امت ) ، و در زيارت آن حضرت است :
( اَلسَّلامُ عَلَيْكَ على غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان ، خراسانَ ) .
سـلام بـر فـريـادرس بـيـچـارگـان و كـسـى كـه گـرديـد بـه سـبـب او زمـيـن خـراسـان محل خورشيد، اين معنى را حموى در ( معجم ) از خراسان نموده .(3)
1- ( الكافى ) 4/23.
2- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/390.
3- ( معجم البلدان ) حموى 2/350.