💠داستان امام رضا(ع) خطاب به شخصی فرمودند: چرا با عبدالرحمن‌بن یعقوب معاشرت می‌‌کنی؟ عرض کرد: «او دایی من است». حضرت فرمود: «او درباره‌ خدا سخنان نادرستی می‌‌گوید! پس با او معاشرت کن و ما را واگذار و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن». عرض کرد: «او هر چه می‌‌خواهد بگوید به من چه زیانی دارد. وقتی از عقیده‌ او تبعیت نکنم؟!» حضرت فرمود: آیا داستان آن شخص را که خود از یاران حضرت موسی(ع) بود و پدرش از یاران فرعون نشنیده‌ای؟ هنگامی که لشکر فرعون در کنار دریا به موسی و یارانش رسید، آن پسر از موسی جدا شد که پدرش را نصیحت کند، در حالی که پدر به راه خود به دنبال فرعون غرق شد، آن دو نیز با هم غرق شدند! خبر به حضرت موسی(ع) رسید. فرمود: او در رحمت خداست، ولی چون عذاب نازل شد از آنکه نزدیک گناهکار است دفاعی نشود. 💠داستان اعشی یكی از بزرگ‌ترین شعرای دوران جاهلیت بود و از سرایندگان قصائد سبعه معلقه بود. پس از قرآن مجید آنان قصائد خود را از دیوار بیت‌الله الحرام برداشتند. اعشی در دهكده منفوخه از روستاهای یمامه بزرگ شده بود. او اواخر دوران جاهلیت و اوائل دوران اسلام را درك نموده بود. در یكی از سفرهایش به مرد گم‌نامی به نام محلق رسید. وی از اعشی پذیرایی كرد و اظهار داشت كه هشت دختر دارم بزرگ شده‌اند چون من شخص گم‌نامی هستم دختران مرا كسی به همسری نمی‌پذیرد. اعشی قصیده‌ای درباره محلق سرود و آن را در بازار عكاظ حجاز كه محل تجمع مردم عرب بود خواند سالی نگذشت كه همه دختران محلق ازدواج كردند. اعشی تا این حد در شعر قدرت داشت. این‌ها چهار نفر بودند امرءالقیس و نابغه و زهیر و اعشی. دیوان بزرگی از اعشی چاپ شده است. وقتی خبر بعثت حضرت رسول اكرم را شنید قصیده‌ای در مدح حضرت سرود و تصمیم گرفت كه شرف‌یاب خدمت رسول الله بشود. ابوسفیان در میان قریش فریاد زد ای مردم الان اعشی می‌خواهد به محمد 9ایمان بیاورد و اگر جزء یاران او شود همواره اشعاری در فضایل او خواهد گفت و آتش فتنه را شعله‌ورتر خواهد كرد. هر چه زودتر به فكر او باشید. ابوسفیان جلو اعشی را گرفت و گفت اعشی می‌خواهی پیش كسی بروی كه شادمانی در زندگی را بر تو حرام نماید، بگوید زنا نكن قماربازی نكن و شراب نخور و زندگی را بر تو تلخ نماید. اعشی گفت هیچ‌گاه شیفته این‌ها نشده‌ام. ابوسفیان وقتی دید نمی‌تواند با این سخنان اعشی را بفریبد دست به حیله دیگری زد ابوسفیان گفت صد شتر سرخ موی به تو می‌دهم كه ثروت بسیار بزرگی است برای تو. ابوسفیان با این حیله اعشی را فریب داد و اعشی قبول كرد. ابوسفیان در میان قریش صدا زد شترها را زود بیاورید و جمع كنید و بدهید به اعشی شاعر. قریش شترها را جمع نمودند و به اعشی تسلیم كردند و اعشی با صد شتر سرخ مو به طرف یمامه بازگشت. وقتی به منزل خود رسید ناگهان از شتر بر زمین افتاد و از دنیا رفت. ببین دوست و رفیق بد انسان را چطور نابود می‌نماید. 💠داستان(تمثیل) اژدهایی خرسی را می بلعید. مردی جسور پا پیش گذاشت و به فریاد خرس رسید. وقتی خرس از دست اژدها نجات یافت، دنبال آن مرد راه افتاد. مرد جایی را برای استراحت پیدا کرد و نشست. شخصی از آن جا می گذشت، رو به مرد کرد و گفت: «این خرس با تو چه کار دارد؟» مرد داستان نجات دادن خرس از دست اژدها را تعریف کرد. رهگذر از سر دل سوزی مرد را نصیحت کرد و گفت: «دل به این خرس مبند و او را رها کن! دوستی با احمق از دشمنی او بدتر است. او را با هر مکر و حیله ای که می توانی از خودت دور کن!» مرد به رهگذر گفت: «تو به خاطر حسادت این حرف ها را می زنی. به خرس بودن او نگاه نکن، بلکه ببین او چگونه به من مهر و محبت می کند.» رهگذر گفت: «حسادت من، بهتر از محبت خرس است. او را رها کن و همراه من بیا.» مرد گفت: «من هرگز این کار را نمی کنم. دنبال کارت برو و دست از سر من بردار.» رهگذر به راهش ادامه داد و از آن جا دور شد. مرد خوابید. مگس ها و خرمگس ها دور و بر مرد می گشتند و او را اذیت می کردند. خرس چند مرتبه آن ها را از اطراف مرد دور کرد، اما مگس ها دوباره برمی گشتند. خرس عصبانی شد و رفت سنگی بزرگ پیدا کرد و روی مگس ها کوبید تا آن ها را دور کند. سنگ مرد خفته را خفه کرد و این ضرب المثل ساخته شد: دوستی احمق، مانند دوستی خرس است. دشمنی او، محبت و محبت او دشمنی است. 🔹دعا اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِکَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَکِ یا إلَهَ العالَمین، ـــــــــــــــــــــــــــــ 📎پی نوشتها ۱.نهج البلاغه، حکمت ۱۲. ۲.بحارالانوار ج۷۴ ،ص۲۰۱ ۳.بحارالانوار ،ج۷۸،ص۸۲. ۴.تحف العقول،ص۴۴ ۵.الکافي، جلد۲، صفحه ۳۷۶ ۶.نهج البلاغه : حكمت۲۹۵ ۷.تحف العقول،ص۵۸۷ ۸.نهج البلاغه،حکمت۲۶۸. 🌺 والسلام علی من اتبع الهدی 🌺 ✅ کانال محتوایی منبر طلاب🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/3087990800Cdc959f683d