بحث شهادت که میشود فاطمهمغنیه میگوید:
مادرِ من یک زن فوقالعاده است. خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بیتاب شدهایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی کسی خانوادهات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمیکند.
همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار میشد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارتعاشورا خواند.
خبر شهادت جهاد را هم که شنید همینطور.
دلم سوخت وقتی دیدمش...
مثل بابا شده بود، خونها را شسته بودند ولی جای زخمها و پارگیها بود، جای کبودی و خون مردگیها...
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمیتوانم تحمل کنم ، باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد..
وقتی صورت جهاد را بوسید، گفت: ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ، البته هنوز به ارباً اربا نرسیده، لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ ،، باز خجالت آراممان کرد.
#جهاد_الروح✨
#محرم🥀
#برادرِشهیدم🥀
#شهیدجهادعمادمغنیه💔
@jahad_aghazade🖤