برگی از داستان استعمار
قسمت 172: آخرین روزهای راهزن کهنه کار
انگلیسیها که این حوادث را زیر نظر داشتند زمان را مناسب دیدند تا دوباره با کریم خان گفت وگو کنند؛ آنها به خان زند قول دادند میرمهنا را از خارک بیرون میکنند و در برابر،ایران هم انحصار تجارت در این جزیره را به آنها بدهد.
کریم خان این بار با انگلیسیها موافقت کرد.کشتیهای انگلیسی به مدت سه هفته خارک را محاصره کردند،اما کاری از پیش نبردند و از اطراف جزیره عقب نشینی کردند.
کریم خان که از سستی انگلیسیها به شدت عصبانی بود دستور داد پسر عمویش ، زکی خان زند لشکر بزرگی را در بندرعباس حاضر کند. حضور سربازان بیشمار در ساحل با آماده شدن تعداد زیادی لنج و کشتی کوچک در اطراف بندر همراه بود. هجوم این کشتیها به سوی خارک باعث شد بسیاری از نزدیکان و یاران میرمهنا از سرانجام کار خود هراسان شوند.
یک روز که میرمهنا با چند نفر از دوستانش با آسودگی در بازار خارک قدم میزد گروهی شمشیرزن به رهبری مردی به نام « حسن سلطان» که از خویشاوندان او بود به آن ها حمله کردند.
پس از چند دقیقه بازار جزیره به میدان جنگ تبدیل شد؛در این میان میرمهنا متوجه شد که هر لحظه بر تعداد دشمنانش افزوده میشود ،مردم جزیره و بسیاری از یاران سابق او به حسن سلطان پیوسته بودند.
میرمهنا بالاخره توانست با چند نفر دوستی که برایش باقی مانده بود از چنگ آنها بگریزد و خود را به ساحل برساند.راهزن کهنه کار همراه دوستان اندکش وارد لنج نیمه شکسته ای شد و به دریا زد بی آنکه بداند امواج دریا آنها را به کجا میکشاند.
یک روز بعد لنج دزدان به ساحلی رسید اما میرمهنا با دیدن خانه هایی که در ساحل ردیف شده بودند ناامید شد؛آنجا بصره بود ؛ شهری که مردمش به خون میرمهنا تشنه بودند و منتظر بودند روزی انتقام دزدیها و آدمکشی های او را بگیرند .
بازگشت سریع ممکن نبود آنها باید آب و آذوقه ای فراهم می کردند پس به امید آنکه کسی آنها را نشناسد به شهر رفتند اما مردمی که زخمهای زیادی از میرمهنا خورده بودند او و همراهانش را به سرعت شناختند و بر سر آنها ریختند.مردم دزد قدیمی را به حاکم بصره تحویل دادند و او هم به سرعت او را به دار کشید.
سرگذشت استعمار/مهدی میرکیایی ج 10(گنج های کلات) ص87
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛