💕 جهاد زنان💕
💚 #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت یازدهم 🔶 سعید گوشه‌های زیر سفره‌ای رو صاف کرد. سفره رو کمی ب
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت دوازدهم 💠 بابا که داشت دست‌های محمد رو می‌شست، محمد گفت: 🔸بابا میای بعد از شام کشتی بگیریم؟🤔 🔹بعد شام که وقت خوابه بابا. 🔸نه. بابا سه تا کشتی بگیریم دیگه. 🔹قبوله. ولی باید قول بدی بعدش زودی بری بخوابی. 🔻بابا محمد رو گذاشت زمین. محمد دوید سمت اتاق. می‌خواست حوله برداره و دست و صورتشو خشک کنه. بابا دست و صورت میثم رو هم شست. اومدند پای سفره. ⁦✳️⁩ سعید و بچه ها بدون حضور مامان لب به غذا نمی‌زنند. حتی اگه خیلی گرسنه باشند. چند ماه قبل بود که بابا برای قصه‌ی قبل خواب بچه‌ها، داستان یه شهید رو براشون تعریف کرد. اون شهید و بچه‌هاش هیچ موقع بدون حضور مامان خونه غذا رو شروع نمی‌کردند.🎀 🔻 سعید و بچه ها هم بعد از شنیدن روایت زندگی این شهید تصمیم گرفتند هیچ وقت بدون مامان غذا نخورند. همه منتظر اومدن مامان بودند. مریم از داخل آشپزخونه از بچه‌ها خواست که تلویزیون📺 رو خاموش کنند. داشت یه سریال پخش می‌کرد. به اصطلاح خانوادگی بود و در واقع کاملاً ضد خانواده.⚡ 🔻تو هر صحنه‌اش داد و دعوا و جیغ و فریاد بازیگراش به هوا بود. داستان این که دو نفر عاشق یه خانم شده بودند. تو خواستگاری رقابت داشتند. 💠 مریم و سعید قید لذت آنی تماشای خیلی از سریال‌های تلویزیون رو می‌زنند. 🔻به خاطر آرامش بچه‌هاشون.✨ 🔻به خاطر وارد نشدن اضطراب بی‌جهت به اونا.⁦✨ 🔻 به خاطر گزاره‌های منفی بسیاری که خیلی از فیلم‌ها و سریال‌ها دارن. مثلاً سریال جومونگ چون صحنه‌های خشن و عاشقانه رو به تصویر می‌کشه.⚡ یا حتی مختارنامه چون صحنه‌های خشن زیادی داره.⚡ ⁦⬇️⁩ اگر ضرورتی داشته باشه، یا تکرارشو می‌بینند یا سی‌دی‌اش رو تهیه می‌کنند یا از اینترنت دانلود می‌کنند و حتماً در زمانی که بچه‌ها خوابند اون فیلما رو می‌بینند.👌 ⁦❇️⁩ مریم و سعید عمیقاً باور دارند که دنیای لطیف کودکی و نوجوونی نباید با تماشای چنین فیلم‌هایی آلوده به خشونت، هیجان و تخیل نامعقول یا حتی ترس بشه. ⁦✴️⁩ علی تلویزیون رو خاموش کرد. مامان هم اومد و نشست پای سفره. غذای همه رو کشید. اون شب نوبت فاطمه بود تا دعای سفره رو بخونه. دست هاشو بالا گرفت و خوند: 🔸بسم الله الرحمن الرحیم. أَللّهُمَّ ارزُقنا رزقاً حلالاً طَیِّباً واسِعاً، أَللّهُمَّ اجعَلنَا مِنَ الشّاکِرینَ یا کَریمُ. همه در حالی که دستاشون رو به حالت دعا گرفته بودند، با هم گفتند: 🔹الهی آمین.🤲 و شروع کردند به خوردن غذا. در آرامشی مثال زدنی. میثم سعی می‌کرد خودش به تنهایی غذاشو بخوره. حسابی هم می‌ریخت روی لباسش. مامان و بابا هیچ واکنش یا حساسیتی نشون ندادند. بچه‌ها هم که آینه مامان و بابا هستند به همین صورت هیچ واکنشی به غذا خوردن پر دنگ و فنگ میثم نشون نمی‌دادند. محمد هم تقریباً همین وضع رو داشت. استاد غذا دادن به لباساشه.🙂 🔻 اما مریم و سعید از بازی کردن بچه‌ها با غذا هیچ ناراحت نمی‌شند و به خاطر کثیف شدن لباساشون بهشون تذکر نمیدن چرا که هنوز هفت سالشونم نیست. ⁦❤️⁩ ادامه دارد... 💞 @jahadalmarah