💕 جهاد زنان💕
💚 قسمت هفدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ مریم که صدای جیغ و داد میثم رو شنیده بود از راه رسید.
💚 قسمت هجدهم ❣خانه مریم و سعید❣ مثبت‌نگری مریم بارزترین ویژگی اونه. تو خونواده زبانزده. با نگاه مثبت به همه چیز نگاه می‌کنه. هیچ‌وقت از کلمات منفی و مأیوس‌کننده استفاده نمی‌کنه. همین مثبت‌نگری باعث شده همیشه با روحیه‌ی بالا مسائل زندگیش رو حل کنه. سعید اون روز به خاطر بردن عزیز به بیمارستان مرخصی گرفته بود و فرصت بیشتری داشت تا با مریم و بچه‌ها وقت بگذرونه. به یاد ۲ماه پیش و قبل از اون افتاد. مثل اون شبها با انگشتاش با موهای مریم بازی می‌کرد. اون‌ها رو به این طرفو اون طرف روونه کرد. مریم گفت: _میثم امروز برای اولین بار گفت داداش.😊 سعید با ذوق خندید و گفت: _ای جون. قربون پسرم برم. ولی بابا گفتناش خیلی عالیه.😍 مریم نیم نگاهی بهش کرد و با لبخندی نمکین گفت: _خب مثل اینکه اول از همه گفت مامان.😉 همه حرفای بچه‌م عالیه. نه فقط بابا گفتناش. سعید کمی صاف‌تر نشست. آروم گفت: _خوشگلم چاییت سرد شد. بلند شو چاییتو بخور. مریم بلند شد. یه نقل مشهدی گذاشت داخل دهان سعید. نقلایی که یه مدت قبل تو سفر مشهد و زیارت امام رضا علیه‌السلام خریده بودن. سعید هم نقل و انگشتای مریمو به دندون گرفت و کمی فشار داد. طبق معمول. بعدش گفت: _دست شما بی‌بلا، ان‌شاءالله بری کربلا. نه با همدیگه بریم پیاده‌روی اربعین. بعد هم خندید و ادامه داد: _البته انگشتان خانم خوشگل من از این نقلا خوشمزه‌ترند.😉 مریم هم با ناز و کمی هم اعتراض گفت: _آقا سعید ببین جای دندونات رو انگشتم مونده. سعید همینطور که چاییشو سر می‌کشید کنترل تلویزیون رو برداشت و زد شبکه یک. بعدش گفت: _مریم دعا کن عزیز زودتر بهتر بشه. سنشون بالاست و خیلی نگرانم.😔 _خدا بزرگه. فردا سعی کن حداقل یه زنگی بهش بزنی و باهاش صحبت کنی. چون تو رو خیلی دوست داره و خیلی تو روحیه‌ش تاثیر داره. برای بیمار از همه چیز مهمتر، روحیه خوب و انرژی مثبته. سعید لبخندی زد و جواب داد:😊 _این هم چشم. امر دیگه‌ای ندارین؟ چشمکی زد و ادامه داد: تعارف نکنید. راحت باشید. من در خدمتم. تازه متخصص ماساژم هستم. اگه تمایل دارین بیام سراغتون. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 💞 @jahadalmarah