💚 قسمت هجدهم
#رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
مثبتنگری مریم بارزترین ویژگی اونه. تو خونواده زبانزده. با نگاه مثبت به همه چیز نگاه میکنه. هیچوقت از کلمات منفی و مأیوسکننده استفاده نمیکنه. همین مثبتنگری باعث شده همیشه با روحیهی بالا مسائل زندگیش رو حل کنه.
سعید اون روز به خاطر بردن عزیز به بیمارستان مرخصی گرفته بود و فرصت بیشتری داشت تا با مریم و بچهها وقت بگذرونه. به یاد ۲ماه پیش و قبل از اون افتاد. مثل اون شبها با انگشتاش با موهای مریم بازی میکرد. اونها رو به این طرفو اون طرف روونه کرد.
مریم گفت:
_میثم امروز برای اولین بار گفت داداش.😊
سعید با ذوق خندید و گفت:
_ای جون. قربون پسرم برم. ولی بابا گفتناش خیلی عالیه.😍
مریم نیم نگاهی بهش کرد و با لبخندی نمکین گفت:
_خب مثل اینکه اول از همه گفت مامان.😉 همه حرفای بچهم عالیه. نه فقط بابا گفتناش.
سعید کمی صافتر نشست. آروم گفت:
_خوشگلم چاییت سرد شد. بلند شو چاییتو بخور.
مریم بلند شد. یه نقل مشهدی گذاشت داخل دهان سعید. نقلایی که یه مدت قبل تو سفر مشهد و زیارت امام رضا علیهالسلام خریده بودن.
سعید هم نقل و انگشتای مریمو به دندون گرفت و کمی فشار داد. طبق معمول. بعدش گفت:
_دست شما بیبلا، انشاءالله بری کربلا. نه با همدیگه بریم پیادهروی اربعین.
بعد هم خندید و ادامه داد:
_البته انگشتان خانم خوشگل من از این نقلا خوشمزهترند.😉
مریم هم با ناز و کمی هم اعتراض گفت:
_آقا سعید ببین جای دندونات رو انگشتم مونده.
سعید همینطور که چاییشو سر میکشید کنترل تلویزیون رو برداشت و زد شبکه یک. بعدش گفت:
_مریم دعا کن عزیز زودتر بهتر بشه. سنشون بالاست و خیلی نگرانم.😔
_خدا بزرگه. فردا سعی کن حداقل یه زنگی بهش بزنی و باهاش صحبت کنی. چون تو رو خیلی دوست داره و خیلی تو روحیهش تاثیر داره. برای بیمار از همه چیز مهمتر، روحیه خوب و انرژی مثبته.
سعید لبخندی زد و جواب داد:😊
_این هم چشم. امر دیگهای ندارین؟ چشمکی زد و ادامه داد: تعارف نکنید. راحت باشید. من در خدمتم. تازه متخصص ماساژم هستم. اگه تمایل دارین بیام سراغتون.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
💜 ارسال نظرات 👇
@Manamgedayefatemeh7
💞
@jahadalmarah