یه خاطره از کتاب خلخالی درباره حکم محاربه توی اوایل انقلاب.
خلخالی: "خبر دادند در کردستان قصابی ساطور به دست، در خیابان عربدهکشی میکند که: بیایید! گوشت طرفداران خمینی ارزان شده!
و انقلابیها را تهدید میکند و راه را میبندد. مردم هم از ترس و وحشت از آن محل عبور نمیکردند."
اتفاقا عازم کردستان بودم. گفتم تا فردا صبر کنید. رفتم کردستان، مغازه قصابیاش را نشانم دادند. وقتی رسیدم دیدم با چاقو در حال عربدهکشیست. همانجا کلت کشیدم و کارش را ساختم.
چنان جنایتکاری اصلا نیاز به دادگاه نداشت. چرا؟"
"چون من خودم حاکم شرع و قاضی مملکت، با چشم خودم محاربه و افساد فى الأرض برايم مسجل شد، دیگر نیازی به شاهد و وکیل و کیفرخواست و دادگاه نبود.
بعضی انتقاد کردند که اگر اصل کارَت هم درست باشد، روش اجرايت غلط است.
در جواب گفتم: شما با اصل کار هم مخالفید و مشکلتان فقط با روش نیست"
امروز معلوم شد حق با خلخالی بوده. بحث با کسانی که نمیفهمند بستن مسلحانه خیابان یعنی چه، بی فایده است. برق شمشیر اگر از پشت غلاف دیده شود، همانجا باید گردن یاغی را زد تا چه برسد که،آن را روی سرش بچرخاند و عربده بکشد