تا بفهمد چه شده، جوانک رسیده بود سر کوچه و داشت به او و عمامه زمینافتادهاش میخندید!
رد خاکی کفش را از چینهای نامرتبشده عمامهاش گرفت و دوباره خواست آن را سر کند؛
یکدفعه انگار چیزی یاد آمده باشد، عمامه را آورد جلوی صورتش و گفت: فدای سر آقایی که خاکستر، عمامه و پوست سرش را سوزاند، اما یک قدم هم از راه جدش عقب نکشید.
بعد عمامه را بوسید و گذاشت روی سرش.
پ.ن: تصویر مربوط به سیل استان گلستان، فروردین ۱۳۹۸
#عمامه_های_خاکی
—————————————
🔰
#جهادگران_حوزوی را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
سایت |
ایتا |
آپارات|
اینستاگرام