🔘 داستان یکی از نمایندگان آیت‌الله‌خوئی می‌گوید: یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف، خدمت ایشان رسیدم و در آن گرمای شدید، ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه‌پوش بود، حتی لباس‌های زیر و جوراب‌های ایشان نیز سیاه بود. من در حالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم، از آقا سؤال کردم که آیا فکر نمی‌کنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش، در این هوا ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟! ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی! من هرچه دارم از سیاه‌پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام دارم. پرسیدم: چطور؟؟ فرمود: بنشین تا برایت تعریف کنم، سپس این گونه برایم تعریف نمود: پدر من مرحوم حاج سید علی‌اکبر خوئی از وعاظ و منبری‌های معروف زمان خود بود، همسرش که مادر من باشد هر چه از ایشان باردار می‌شد، پس از دو سه ماه بارداری، بچه‌اش سقط می‌شد و خلاصه بچه‌دار نمی‌شدند. روزی پدرم بالای منبر، این جمله را به مردم می‌گوید که ایها الناس! دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم‌السلام رها نکنید که اینها خاندان کرامت و بخشش‌اند و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید، جز درب خانه ایشان، جای دیگری نروید که این خانواده حلال مشکلاتند. پس از آنکه پدرم از منبر پائین می‌آید، زنی به او می‌گوید: آسید علی‌اکبر! شما که به ما سفارش می‌کنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه اهلبیت و امام حسین علیهم‌السلام برویم، چرا خودت از امام حسین علیه‌السلام نمی‌خواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟! ایشان در حالیکه به شدت ناراحت می‌شوند، به خانه می‌رود. همسرشان (مادربنده) می‌پرسد: آقا چرا اینقدر ناراحتید؟ و ایشان قضیه منبر و صحبت آن زن را بازگو می‌کنند. مادرم می‌گوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه‌السلام نمی‌کنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه‌دار شویم؟ پدرم می‌گوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم. مادرم در جواب می‌گوید: حتماً لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلاً شما نذر کن که امسال تمام دو ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه‌السلام از سر تا پا حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر، سرتاپا سیاه‌پوش شد. در همان سال مادرم باردار می‌شود و ۷ماه نیز از بارداری‌اش می‌گذرد و بچه‌‌ سقط نمی‌شود. یک شبی یکی از طلبه‌ها که از شاگردان‌ پدرم بوده، در آخر شب درب منزل ایشان می‌آید. وقتی پدرم درب را باز می‌کند، پس از سلام و احوال‌پرسی عرض می‌کند که من یک سؤال دارم: پدرم که گمان می‌کند سؤال او یک مسألهٔ علمی و یا فقهی باشد، می‌گوید: بپرس، اما در کمال ناباوری آن طلبه می‌پرسد آیا همسر شما باردار است؟ ایشان با تعجب می‌گوید: بله تو از کجا می‌دانی؟ کسی از این قضیه اطلاع ندارد. باز می‌پرسد ایشان ۷ماهه باردارند؟ پدرم با تعجب بیشتری، پاسخ مثبت می‌دهد. ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می‌کند و می‌گوید: آسیدعلی‌اکبر! من الان خواب بودم در خواب وجود مبارک پیامبراکرم ﷺ را زیارت کردم حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی‌اکبرخوئی، بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و دو ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی، این بچه‌ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ می‌کنیم و او سالم می‌ماند و ما او را بزرگ می‌کنیم و او را فقیه و عالم در دین می‌گردانیم و به او شهرت می‌دهیم و او را به نام من «ابوالقاسم» نام بگذار. حالا فهمیدی که من هر چه دارم از سیاه‌پوشی سرتاپایی دارم!!؟ شادی روح حضرت آیت الله حاج سید ابوالقاسم خوئی و تمام علمائی که مدافع شعائر اهل بیت علیهم‌السلام بودند. از آنچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم. | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3341746296Ce975069624