دردست‌های ظرف گل سرخی‌اش مدام یک قاچ سیب و چند پر پرتقال بود یادش بخیر آمدن از خانه عزیز بی پاکت نخودچی وکشمش محال بود با او همیشه قصه و سوغاتی و غزل بااوبه قول مانوه‌هاعشق وحال بود غیراز علی نبرد به لب نان دیگری پیشش پدربزرگ تمام وکمال بود مادربزرگ سوی خدای بزرگ رفت اومرداین همیشه برایم سوال بود https://eitaa.com/jahrom_valaiy/794