داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ شلمچه۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت بیست و یکم ۰۰۰ناصر قَهقَه زد ُ وگفت :عجب عکسی بشه این عکسی که تُو میدون صبحگاه انداختیم، محمد پرسید؛ واسه چی ؟ناصریه توپق زد ُو گفت :آخه من بادو تاانگشتم ،یه شاخ خوشگل پشت سرجمشید گذاشتم ، یه هوهممون زدیم زیرخنده ،جمشید باعصبانیت پرسید ،چیکار کردی ؟تو غلط کردی ،شروع کرد ناصر رودنبال کردن ، وایسا، می کَشمت ،حالا دیگه خودم شهیدت می کنم ،وایسا ،اَگه راست میگی وایسا ،اَگه مردی وایسا، ناصر همینطورکه فرار می کرد شکلک در می اورد ُو داد میزد ،نامَردَم ُ ودر میرم ، نه تنها م بلکه خیلی از بچه های رزمنده وایساده بودن ُ ومی خندیدند ،علی شاهرخی باخنده به آقا قلعه قوندگفت :آقا اینا به درد تاتر ُ وبازیگری می خورن ، چه خوب میشد یه گروه تاتر کُمدی درست کنیم ، نماز مغرب ُ وعشاء رو‌که خوندیم ،یه نفرپشت بلندگو گفت :از برادرهای واحد ۱۲۰ از تیپ ذالفقار درخواست میشود درحسینیه بمانند و خارج نشوند ،که جلسه ضروری پیش اومده ، هممون اومدیم جلوی محراب نشستیم ،حاجی فرمانده تیپ به همراه برادرکریمی فرمانده واحد خمپاره ۱۲۰ ،وارد حسینیه شدن ُ ومیون حلقه مانشستن ،حاجی ورود ما رو خوش آمد گفت واشاره کرد شاید تعجب کرده باشید که چرا بااین عجله شما رو ازشاخ شمران ُ و دربندی خان ُ وجبهه غرب جمع کردیم ُ و آوردیم جنوب ، واقعیت امراینه که به ما خبر رسیده بعثی هابا نقشه وکمک سازمان منافقین قصد یه حمله ایزایی در کناردریاچه ماهی تُو منطقه شلمچه رو دارن ، و چون بارندگی بهاری بیشتر منطقه رو زیر آب برده ، امکان جنگ تن به تن و عملیات نفر وجود نداره و به خاطر گِل و لای ، ادوات و تانک ُ و نفر بر همه نمی تونه موفق عمل کنه ، می مونه توپخونه ُ و شماها ، یعنی واحد خمپاره ، ما بچه های خمپاره شصت رو به صورت سیار پخش کردیم تُو منطقه ، بچه های خمپاره هشتاد رو هم به خاطر بُرد پائین تر برای تانگ ها و نفربرها و نیروهای پیاده دشمن در نظر گرفتیم ، ولی نگرانی مون بیشتر کاتیوشاها و توپخونه دور زن دشمنه ، مخصوصا" که از بچه های شناسایی شنیدیم که بعثی ها چند تا قبضه توپ فرانسوی رو اوردن بصره ، احتمالا" نقشه ایی تُو سرشونه ، و قصد دارن ، عَقبه دوم ُ و سوم ُ و شاید نیروهای پشتیبانی ما رو یا مقعر لشگر رو بزنن ، شاید هم شک کردن چرا ما عملیات نمی کنیم ، اونا تمام مکان های خمپاره ۱۲۰ مارو شناسایی کردن ، ما میخایم ، ضرب العجلی پشت دریاچه ماهی تُو دوتا نقطه کور ، دو تا قبضه بزاریم و این باید طوری انجام بشه که حتی نیروهای خودی هم نفهمن ، این دو نقطه دوتا سنگر قدیمی و متروکه عراقی ها پشت خاکریز قدیمی دریاچه ماهیه که چند ماه پیش منهدم شده و تا حالا هم خالی بوده و کسی فکر نمی کنه از اونجا گوله ایی شلیک بشه ، البته ممکنه اگر تهران تصمیم بگیره به این زودی ها عملیاتی هم داشته باشیم ، من یه نگاهی به آقای قلعه قوند انداختم ُ و خندیدم ، به دلم افتاده بود که ما برای شرکت در یه عملیات از غرب چراغ خاموش اومدیم جنوب ، و احتمالا" ما رو بعنوان ، نوک پیکان حمله در شب حمله قرار دادن ، چون ما جزء اولین گروه هایی بودیم که آموزش یک ماهه قبضه های پیشرفته تر خمپاره ۱۲۰ میلی متری تامپلای کره ایی رودیده بودیم وباشلیک اون تُوهرشرایطی وبا گِرا بندی ونصب اون در هرآب و هوایی و بدون ستاره وشب تیره آشنا شده بودیم ،برادر کریمی وقتی بقیه واحدرفتند ،به ماگفت آماده باشید شمانیمه شب وقتی بقیه خوابن ، اعزام می شیدبه شلمچه ، آقا قلعه قوند پرسید؟ منظورتون چه کسایی هستند ، برادر کریمی اشاره کرد دوتا گروه شما ، من آروم به محمد گفتم : یعنی من و تو و آقای قلعه قوند و ناصر و جمشید و احمد و علی ، ولی نفر هشتم کیه ، یه دفعه برادر میثم دست انداخت رو شونه هر دوتامون ُ و گفت ، نفر هشتم منم ۰۰۰ ظل زده بودم به عکس روی دیوار ، که دست برادر ولی زاده نشست رو شونم ، چیه اَخوی ، بد جوری غرق عکس شدی ، یه دفعه چشمش افتاد به محمد داخل عکس ُ و گفت : این پسر بی بی شهید جمال عشقیه ، سرم تکون دادم ُ و آهی کشیدم ، آقا ولی زاده ادامه داد ولی خیلی دلم می خواد بدونم بقیه کیا هستند ، زنده اند یا شهید شدند ، کجا هستند و چیکار میکنن ؟ بی بی ُ و خواهر افشانه ُ و بچه ها داشتن با دقت عجیبی به حرف های ما گوش می کردند ، اَشک از گوشه چشمم سرازیر شد ، برادر ولی زاده پرسید ، آقای عبدی اتفاقی اُفتاده ، آروم گفتم آره یه اتفاق عجیب و زیبا ، که می تونه فقط از عنایات خدا و آقا امام زمان(عج) باشه ، من کجا ُ و مسجد جامع کجا ؟ من کجا ُ و بریانک کجا ؟من کجا ُ وخونه لوطی صالح کجا ؟ اینا همه اش ،یه معجزه اس ، آقای ولی زاده که هنوزم محوعکس ُ وتابلوی رو دیوار بود گفت :نمی دونم چرااحساس می کنم این آقا رو ۰۰۰ ادامه دارد ؛ حسن عبدی