نقش بصيرت ياران ائمه عليهم السلام در تداوم شيعه
حر بن يزيد رياحي
حر پسر يزيد، فرزند ناجيه، فرزند قعنب، فرزند عتاب، پسر هرمي، پسر رياح، فرزند يربوع،1 از خاندانهاي معروف عراق و از بزرگان كوفيان بود. به درخواست ابنزياد، براي مبارزه با حسين عليه السلام فراخوانده و به سركردگي هزار سوار برگزيده شد. گفتهاند وقتي از دارالأماره كوفه، با مأموريت بستن راه بر امام حسين عليه السلام بيرون آمد، ندايي شنيد كه اي حر، مژده باد تو را بهشت... .2 در خانه قصر بني مقاتل3 يا شراف، راه را بر امام بست و مانع از حركت آن حضرت به سوي كوفه شد
رفتار و سخني مؤثر در دگرگوني حر
حر با هزار نفر سپاه در گرماي روز، روبهروي حسين عليه السلام قرار گرفت. امام و يارانش همگي شمشيرهاي آويخته داشتند. امام حسين عليه السلام به جوانان خود فرمود: اين قوم را سيراب كنيد و اسبهايشان را آب دهيد. مردان را سيراب و اسبها را خنك كردند
امام در يكي از خطابههاي كوتاه خود، اينگونه حر را آگاه كرد: «آيا آزادمردي پيدا ميشود كه اين تهمانده دنيا را به اهلش يعني اهل دنيا واگذارد؟ جان شما بهايي جز بهشت ندارد؛ آن را به غير از بهشت نفروشيد. همانا كسي كه از خدا به داشتن دنيا خشنود شود، به چيزي بيارزش و ناچيز، خشنود شده است.»2 شايد اين سخن امام حسين عليه السلام بود كه توفاني براي براندازي ظلمت در انديشه حر به پا ساخت.
رفتاري به نشان ادب و بصيرت
اقتدا به امام حسين عليه السلام
وقت نماز فرارسيد، امام به حجاج بن مسروق جعفي كه او را همراهي ميكرد، فرمود: اذان بگو. او اذان گفت و نماز به پا شد. امام درحاليكه پيراهن و ردايي به تن و نعليني به پا داشت، از خيمه بيرون آمد. پس از آن، حمد و ثناي الهي گفت و فرمود: اي مردم، اين گفتار، عذري در برابر خداي تعالي براي شماست. من به سوي شما نيامدهام، تا اينكه نامههايتان را دريافت كردم. سپس حضرت، خطبه را به پايان رسانيد، درحاليكه مردم سكوت كرده بودند. پس از آن به مؤذن فرمود: اقامه بگو. او نيز اقامه گفت. امام حسين عليه السلام به حر فرمود: آيا ميخواهي با اصحابت نماز بخواني؟ گفت: نه، بلكه به نماز شما اقتدا خواهم كرد. پس همه به امام حسين عليه السلام اقتدا كردند.
احترام به اهل بيت پيامبر
امام به يارانش فرمود: سوار شويد. همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها سوار شوند. پس فرمود: راه بيفتيد. وقتي به راه افتادند تا از آنجا بگذرند، سپاه حر جلو ياران امام را گرفتند. امام حسين عليه السلام به حر فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! چه قصدي داري؟ حر گفت: به خدا سوگند! اگر كسي به جز شما از عرب، در موقعيتي كه شما در آن به سر ميبري، چنين سخني به من گفته بود، به همان صورت پاسخ او را ميدادم، ولي به خدا سوگند! نميتوانم از مادرت جز به نيكوترين شكل ياد كنم
نيكوترين انتخاب
هنگامي كه عمر بن سعد قصد حمله كرد، حر بن يزيد به او گفت: خدا سلامتت بدارد! ميخواهي با اين مرد بجنگي؟ عمر گفت: به خدا سوگند! جنگي خواهم كرد كه كمترين نتيجهاش اين است كه سرها جدا ميشود و دستها ميافتد. حر گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهايي كه حسين داد، شما را راضي نميكند؟ عمر بن سعد گفت: به خدا اگر كار به دست من بود، ميپذيرفتم، ولي امير تو، عبيداللّه نميپذيرد
پس از اين گفتوگو، حر به گوشهاي از لشكر رفت. مردي از قومش نيز با او بود كه قرة بن قيس نام داشت.
حر گفت: اي قرة، آيا امروز اسبت را آب دادهاي؟ قرة گفت: نه. حر گفت: آيا ميخواهي سيرابش كني؟ قرة ميگويد: به خدا سوگند من، گمان كردم حرّ قصد دارد از لشكر دور شود و در جنگ شركت نكند. به همين دليل، نميخواهد من اين صحنه را ببينم و بر ضد او به افراد بالادست گزارش بدهم. ازاينرو، در پاسخش گفتم: آبش ندادهام، ميروم تا آبش بدهم. در نتيجه از او جدا شدم، ولي به خدا سوگند! اگر او به من ميگفت چه قصدي دارد، با وي نزد حسين عليه السلام ميرفتم
حر اندك اندك به خيمهگاه حسين عليه السلام نزديك ميشد. مردي از قوم حر به نام مهاجرين اوس رياحي به وي گفت: پسر يزيد، چه قصدي داري، آيا ميخواهي حمله كني؟ حر خاموش ماند و حالتي شبيه به تب و لرز به او دست داد. مهاجر گفت: پسر يزيد، واللّه حالت تو مرا به شك مياندازد! به خدا، هرگز تو را در جايي با اين وضعي كه اكنون ميبينم، نديده بودم! اگر به من گفته ميشد شجاعترين مرد كوفي كيست، جز تو را معرفي نميكردم. اكنون اين چه حالي است كه در تو ميبينم؟ حر گفت: به خدا قسم! خود را ميان بهشت و جهنم مخيّر ميبينم و به خدا سوگند، چيزي را به جاي بهشت برنميگزينم، اگرچه قطعه قطعه شوم و در آتش بسوزم. سپس به اسبش لگدي زد و به سوي امام به راه افتاد. 1
به روايتي، زماني كه حر به امام نزديك ميشد، ياران حضرت گمان كردند او براي نبرد با آنها ميآيد، ولي چون به نزديك لشكر رسيد، سپر خود را وارونه ساخت و به آنها سلام كرد و بدينگونه، توبه خود را نشان داد.