🔺
اجازه نمیدم كه برى!
🌹
شهيد رسول طاهرپور سفيدكوهى
🔹فرزند: نورمحمد
🔸تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱/۱۰
🔸تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۵/۱۲
🎙
راوی: خانم جان روشنى - مادر شهيد
چند روز قبل از اولين اعزامش به جبهه، هرجایى میرفتم، میآمد دنبالم. تا مىخواستم ظرف بشـورم، به زور از دستم میگرفت. موقع جاروكشيدن و بقيه كارها هم همينطور. لابهلاى كار، حرف از جبهه و جنگ میزد.شصتم خبردار شد كه اين حرفها و كارها مقدمهچينى براى رفتن به جبهه است.
گفتم: اجازه نمیدم كه برى!
ولى بدون اجازه و خداحافظى رفت. وقتى كه پـدرش بیتابیام را ديد، به محل اعزام نيروى سپاه در نكا و چند جاى ديگر رفت، ولى دست خالى برگشت. چند روز بعد نامههایى از رسول رسيد كه در آن نوشته بود: ... روز اعزام، پدر را ديدم، ولى خودم را پنهان كردم، حتى وقتى به پادگان گهرباران سارى هم آمد، صورتم را با چفيه بستم و بين بسيجیها رفتم. وقتى پدر برمیگشت، به دوستانم نشانش دادم و براى آخرين بار، در دلم از او خداحافظى كردم ...
#دومین_کنگره_ملی_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔
@jangoderang_ir