#دختری_که_ندارم
«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا»
واژه «بَنون» برایم پررنگ میشود و حسرت دختری که ندارم داغ که نه، اما غم دلم را تازه میکند. میدانم که بَنون یعنی فرزندان، اما حالا که تب و تاب روز دختر بالاست و همه، حتی آل الله، از خوشبختی دختر داشتن میگویند، نیمه ناشکر ذهنم روی معنای تحتالفظی بَنون پافشاری میکند؛ پسرها.
رو به قبله و چادر به سر، به پسرها که خانه را روی سرشان گذاشتهاند نگاه میکنم. با خودم میگویم یعنی اینها فقط به درد این دنیا میخورند و قرار است باری روی بقیه بارهای سوال و جواب قیامت پدر و مادر باشند؟
حرف مامانم بین خیالات مادرانهام توی صورتم میخورد که «پسر محض عوضه.»
یعنی در آیندهای نه چندان دور، دخترکانی که دل پسرهایم را میبرند، انتقام تمام ناعروسیها و ناپختگیهایم را از من میگیرند؟
در حال مرور رفتارهایم با مادر همسر هستم که محمدامین با چشمها و لبهای پرخنده روبهرویم مینشیند. دستی به صورتش میکشم و فکر میکنم اگر دختر بود چقدر دلبری میکرد با این چشمها و تاب بلند مژه و شیرینزبانیهایش. چه لباسهایی که از گروه دخترانه مادرانه برایش نمیخریدم. شاید من هم الان دنبال تونیک رنگارنگ برای چهار سال بودم یا داشتم با خانمها برای خرید پیراهن تورتوری از فلان مزون معروف چانه میزدم. «منم میخوام باهات نماز بخونم.»
✍
ادامه در بخش دوم؛