پارک بانوان بود یا سالن مُد؟! گروه‌گروه زن‌ها یا دخترهای نوجوان خوش‌تیپ دور هم جمع شده بودند. هر کدام از این تیپ‌ها حتماً اسمی داشتند و هر کدام از این لباس‌ها هم همین‌طور. فقط می‌دانستم این تیشرت‌هایی که دختران نوجوان پوشیده‌اند، کراپ است. شلوار‌ها هم لابد بگ؛ اگر این‌ها هم انواع نداشته باشند. خواهرهایم که آمدند، بساط بربری و پنیر و چای و میوه را پهن کردیم. بوی یاسی که به نظرم غلیظ بود، را به بوی بربری ترجیح می‌دادم، البته بعد از این‌که سیر شدم. بچه‌ها را که دنبال گربه می‌دویدند می‌پاییدم و حواسم به حرف‌های خواهرم مریم بود: - ضدآفتاب بزن حتماً. اشتباه منو نکن. تو پوستت خوبه. از جهت صدایش فهمیدم که با من است. از تعریفش خوشحال شدم. برگشتم سمتش و گفتم: «من کجا پوستم خوبه؟ این همه چاله چوله. پوست خودتم که مشکلی نداره.» - نه بابا!، پوست من خیلی چروک داره. به زور بوتاکس، این شده. بحث همیشگی شروع شد. از خط چشم دائم مهتاب تعریف شد. چشم‌های گود مینا به مادرم نسبت داده شد. من هم گاهی تأیید می‌کردم و بیشتر ساکت بودم. بچه‌ها از دنبال کردن گربه خسته شدند و آب می‌خواستند. مهتاب دوباره به پسرش اصرار کرد که هوا گرم است و آستین کوتاه بپوشد. وقتی با تعجب دلیل این اصرارش را پرسیدم گفت: «زشته! همه آستین‌کوتاه پوشیدن. هوا گرمه آخه.» بازهم سکوت کردم. مریم که دوروبر را نگاه می‌کرد گفت: «می‌بینی همه چه بد تیپ زدن؟ لباسای ارزون. رنگا همه تکراری.» ✍ادامه در بخش دوم؛