#مادر_به_اشک_روضه_مرا_داده_است_شیر
#در_شیرم_آب_کرده_ولی_سود_با_من_است
دو سال است که دلم مانده در یک روضه. یک مداحی کوتاه از شهادت حضرت زهرا(س)؛ همانکه چند دقیقهای بیشتر نبود، با صدای کم موبایل کنار گوشم، در یکی از اتاقهای بیمارستان...
چند روزی از تولد فرزند سومم گذشته بود و برای مشکل اُفت قند در بخش مراقبتهای ویژه نوزادان بیمارستان کودکان بستری شده بود. اتاقی کنار این بخش بود با چهار تخت. اتاق مادران؛ استراحتگاه مادرهایی که نوزادشان آنجا بستری بود.
یکی نوزادش تشنج کرده بود، چهار تار موی چند روزهاش را تراشیده و به سرش سرم وصل کرده بودند. دیگری نورسیدهاش زردی بسیار بالایی داشت و قرار بود خونش را تعویض کنند. یکی دیگر قلب طفل معصومش دچار مشکل بود.
در چنین وضعیتی حال مادران در اتاق استراحت معلوم بود؛ اشک و آه و زاری و دست به دعا...
شب چهارم حضورم در بیمارستان، شب شهادت حضرت مادر(س) بود.
چند روز از تولد فرزندم گذشته بود، اما من از روز دوم در بیمارستان بودم. نمیدانم فکر و خیال بچه، به کلی درد بخیههای سزارین را از یادم برده بود یا مسکنهای قوی که پشت هم میخوردم.
✍
ادامه در بخش دوم؛