بخش دوم؛ همه مشغول پر کردن دست‌هایشان شدند. چنان حریصانه، انگار که توشه‌ی هرکدام بیشتر باشد سهمش از شادی هم بیشتر می‌شود. میانه‌ی جمع کردن دوباره دست‌هایم را باز کردم. «الکم، دولکم، چرخ و فلکم حالا بشین تو حالا پاشو تو پای راست بیاد جلو پای چپ بیاد جلو باز بدویین وسیله بردارین ببرین اتاق.» و باز دست‌هایی پر از اسباب‌بازی که راهی اتاق شدند و صدای خنده‌های صاحبانشان، از هم پیشی می‌گرفت. حالا همه دراز کشیده‌ایم. مشعوف از بوی چوب دارچین، کنار عطر برنجی که آرام روی گاز نفس می‌کشد. توی خانه‌ای که گل‌هایش، غرق در آغوش گلستان فرش‌هایند. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan