تعهد به بیت المال برف باریده بود و هوا هم بسیار سرد ، ماه بالا آمده بود و صدای موذن محله از دور شنیده می شد. الله اکبر.. الله اکبر .. اشهد انْ لا اله الا الله.. حسین به آسمان نگاه عمیقی انداخت همیشه وقت نماز ، برقی از روشنایی که‌نشانه ایمان‌ و بندگی بود در چهره اش،نمایان‌می شد و به تعبیر دیگر روشنایی خیره کننده ای از پرتو ماهِ آسمان، در چهره ی باطن او انعکاس داشت این روشنایی نور وجدان او بود _ آستین هایش را بالا زد و حالت بندگی و مخصوصی به خود گرفت و به سمت آب نیمه یخ زده حوض حیاط رفت لب حوض نشست و وضو گرفت. عادت داشت حتی در هوای سرد زمستان هم از آب حیاط وضو بگیرد می گفت: ثوابش بیشتر است . چند لحظه بعد از آنکه وضو گرفت رو به من گفت: لیلی ؟ لیلی خانم؟ بچه ها را صدا بزن وقت نماز است , او عادت داشت یا نمازهایش را مسجد محل یا در خانه به جماعت بخواند. مثل همیشه او جلو ایستاد من و پسرهایم پشت سرشان، انگشتر عقیقش را در دست جابجا‌ کرد ، دستی که هزاران اعمال نیک را برای مردم انجام می داد . بعد از نماز ، به آشپزخانه رفتم مشغول آماده کردن بساط چای و شام بودم که ناگاه در حیاط به صدا در آمد. صدای آقا قدرت همسایه مان بود که از پشت در می گفت : حسین آقا... حسین آقا ... سر گرداندم به سمت در حیاط ، حسین آقا بلافاصله رفت و در را برای آقا قدرت باز کرد و بعد از چند لحظه با چهره ای بهم ریخته برگشت سمت اتاق. پرسیدم : آقا قدرت چیکار داشت !؟ در جوابم گفت : باید بروم خانه ی پدرم خبر آوردند حال بابا خوب نیست! از او خواستم چند لحظه صبر کند با ماشین باهم برویم قبول نکرد به او اصرار کردم حسین آقا!ماشین که هست شام را بر می دارم من و بچّه ها را هم با خودت ببر گفت: نه خانم جان تو خودت خوب می دانی ماشین مال بیت المال است و وسیله ی حمل و نقل نیروهاست نه برای کارهای شخصی... موتور( یاماها ۱۲۵ )عقب حیاط را سوار شد و میان برف و سرما با همان به خانه ی پدرش رفت. طاقت نیاوردم بلافاصله به آشپز خانه رفتم بساط شام را به سفره پیچیدم دست پسرهایمان را گرفتم و پیاده به خانه ی پدربزرگشان رفتیم تاریکی شب ، کوچه پس کوچه های یخبندان و سکوت مطلق ، تمام اینها ، تا آنجا ما را همراهی کرد . زمان نسبتاً زیادی طول کشید تا ما پشت در خانه ی پدر حسین آقا رسیدیم در زدیم ، حسین در را برایمان باز کرد چهره اش پر از مهربانی و امید بود چه هاله ی پر عظمتی سرتا پای او را فرا گرفته بود . او با لبخندی ناشی از رضایت‌ درونش به‌گرمی از حضور ما در منزل‌پدرش استقبال کرد. _______________ به جست‌وجوی تو در چشمِ خلق خیره شدم غریبه اند برایم تمام رهگذران... به نقل از همسر _ سردار شهید حسین عربعامری_ ﴿اخوی عرب ﴾ 👇👇👇 ┄┅┅┅❀🌴💠🥀💠🌴❀┅┅┅┄ ✅بروزترین کانال خبری جارچی رویان درایتا👇👇 https://eitaa.com/jarchyroooyan