🏷 فقط سوز دلم را در جهان پروانه می‌داند غمم را، بلبلی کاواره شد از لانه می‌داند نَگریم چون ز غیرت، غیر می‌سوزد به حالِ من نَنالم چون ز غم، یارم مرا بیگانه می‌داند به امیدی نشستم شکوهٔ خود را به دل گفتم همی خندد به من، این هم مرا دیوانه می‌داند به جان او، که دردش را هم، از جان دوست‌تر دارم ولی می‌میرم از این غم، که داند یا نمی‌داند؟ نمی‌داند کسی کاندر سر زلفش چه خون‌ها شد ولیکن، مو به مو، این داستان را شانه می‌داند نصیحت‌گر! چه می‌پرسی علاجِ جان بیمارم؟ اصول این طبابت را، فقط جانانه می‌داند @jargeh