#گویِ روشنگری توی دستمون وارد
#میدان انتخابات شدیم.
گفتیم بزنیم به دلِ مردم و بشینیم پایِ حرفاشون و حرف بزنیم باهاشون.
ولی باید فکری برای بچههامون میکردیم.
یکی بچههاشو پیش مادرش گذاشت،
یکی سپرد به مادرشوهرش،
یکی بچهها رو نشوند پیش بابای خونه، شایدم بابای خونه رو پیش بچهها.
یکی هم رو انداخت به مادرایی که از قبل گفته بودن: «ما پایِ کار انتخاباتیم با نگهداری از بچههاتون، با خیال راحت برین تبلیغ و روشنگری»
یکی هم بچشو با خودش آورد تا جنسمون جور باشه دیگه.
سرتونو درد نیارم، با دو دستگاه پراید و دو مادر باردار و یه بچه کوچیک عازم محلهای شدیم که از قبل نشون کرده بودیم. یکی از محلههای حاشیهی شهر سبزوار.
هوا گرم بود و کوچهها خلوت. یکی دو دور که توی محل زدیم، چشممون به چندتا گعده کوچهای زنونه افتاد. دو گروه سه نفری شدیم و رفتیم سروقتِ زنانِ کوچهنشین. سلام و احوالپرسی میکردیم و ازشون اجازه میگرفتیم برای گفتگو. کنارشون روی زمین مینشستیم و نظرشون رو در مورد انتخابات میپرسیدیم و سر صحبت رو باز میکردیم. سعی میکردیم خووووب به حرفها و درددلهاشون گوش کنیم و با تقابل جوابی بهشون ندیم.
گوش دادن به حرفها و گلایهها و درددلهاشون، هم شیرین بود و هم دردآور.
خوشحال بودی که گوشی شدی برای شنیدن حرفهای در گلو ماندهی مردم.
ولی قلبت درد میگرفت از شنیدن بعضی مشکلات و درددلها و حرفهاشون.
از دلِ حرفهاشون بوی ناآگاهی عجیب و غریبی به مشام میرسید.
ولی نه، در عین این ناآگاهیِ عمیق در مورد امام و رهبری و نظام و اسلام و انقلاب مستضعفین و ....، شبهات کوچیک و بزرگ بیبیسی خارجی و بیبیسیچیهای داخلی رو از بَر بودن و تکرار میکردن!!!
از قضیهی پدر رومینا گرفته تا دیوارکشی و هواپیمای اوکراینی و اوضاع خوب زمان شاه ووووو
گفتم خواهر گلم! شما که این همه مشکلات دارین، بود و نبود دیوارکشی خیابون و برخورد با خانمهای بیحجاب و... چه مشکلی ازتون حل میکنه؟!
گفت: راست میگی. این حرفها هیچ دردی از ما دوا نمیکنه.
گفتم: اینها رو میگن تا کمکاریهاشونو بپوشونن، تا حواس مردم رو پرت کنن، تا ناامیدی ایجاد کنن، تا انقلاب رو بدنام کنن. همون کسانی که هیچ تعهد و تخصصی ندارند برای پوشوندن کمکاریهاشون، این حرفها رو میزنند. با عملکردشون انقلاب رو بدنام میکنند و مردم رو بدبخت و ناامید. بعد با چهارتا شایعه و شبهه و جوسازی، از همون مردم بر علیه نظام و انقلاب استفاده میکنند. یکی با تشویق به رأی ندادن و یکی با جوسازی و سمپاشی.
اینها رو میگفتن چون شنیده بودن،
ولی درد اصلیشون، اوضاع فلاکتبارشون بود.
نه حزبی میشناختن، نه جناحی، نه گفتمانی، نه تفکری، نه اصلاحطلبی، نه اصولگرایی....
همه رو با هم یکی میدونستن. همه رو به یک چشم نگاه میکردن.
از امنیتی که داریم راضی بودن و خدا رو شکر میکردن.
حاج قاسم رو میشناختن و بهش ارادت داشتن. ولی بعضاً میگفتن حاج قاسم رو هم خودشون کشتن! اگه نه، پس چرا انتقام سخت نگرفتن؟!
از بیماریهاشون میگفتن و داروهایی که نمیتونن بخرن.
از بیکاری شوهر و بچههاشون.
از خالی بودن سفرههاشون.
از صف روغن و مرغ و شکر و سبد کالا.
از بیماری و بیکاری و بیزاریشون از مسئولین.
از اومدن نامزدها به محلهشون قبل از انتخابات میگفتن و از ناپدیدشدنشون بعد از انتخابات.
بعضیاشون میگفتن ما رأی نمیدیم تا این اوضاع درست بشه،
و بعضیا میگفتن وظیفهمونه که رأی بدیم، ولی به کی رأی بدیم که خوب باشه؟
میگفتن شما به کجا وصلین؟ از طرف کی اومدین؟ چقدر بهتون پول میدن؟
اصلاً شما چرا خونه و زندگیتونو ول کردین و اومدین توی کوچهها با چهارتا آدم بیسواد حرف میزنین؟
اول باورمون نداشتن ولی کمکم به فکر و سکوت فرو میرفتن. حتی خانمی که خییییلی شاکی ومعترض بود، آخرِ سر، ازمون عذرخواهی کرد و گفت از حرفهام ناراحت نشین، دلم درد داره، دست خودم نیست. 😭 خب این حرفها رو بیاین توی جلسه قرآن مسجد بگین که جمعیت زیاد میاد.
حرف که میزدیم تا حدودی باهامون رفیق میشدن.البته بعضیا هم تا آخر حرف خودشونو میزدن.
وقتی میگفتیم ما هم مشکل اقتصادی داریم. ما هم به این اوضاع اعتراض داریم. ما هم کنار شما هستیم، ولی راهش رای ندادن نیست. ما «دردمندیم و دغدغهمند»، پس نباید ساکت بشینیم. باید اعتراضمون رو با انتخاب درست نشون بدیم. باید نشون بدیم صاحبان اصلی این انقلاب «ما» هستیم. این انقلاب، همونطور که امام خمینی گفت، متعلق به مستضعفین و پابرهنههاست نه مرفهین بیدرد و سرمایهدارهایی که خون مردم رو میمکند و این همه ذلت و بدبختی و گرونی و ناامیدی رو به بار آوردن.
در نهایت میگفتیم وظیفه ما گفتن این حرفها بود، ولی اینکه این حرفها توی دل شما بشینه و ازمون بپذیرین، دست خودتون و دست خداست. دلها دست خداست.
موقع خداحافظی ازشون میخواستیم برامون دعا کنن، برای کشور دعا کنن. برای هدایت دلهای مردم دعا کنن.