#خاطرات_شهید 📖 پسرم با همسرش مشڪل پیدا ڪرده بودند و همسرش قهر ڪرده بود رفته خونه باباش . ماخیلی ناراحت بودیم ، یه روز پسرم خیلی عصبانی شده بود و رفت در خونه ی پدرخانمش و خیلی سر و صدا راه انداخت . من هم با اینڪه همیشه مشڪلات دیگران را حل می ڪردم دیگه برا پسر خودم مونده بودم چه ڪنم . زنگ زدم به آقاجواد و آدرس را بهش دادم گفتم بیا اونجا. آقاجواد وقتی اومدند پسرم را دید ڪه خیلی دادوبیداد می ڪند ، دست پسرم را گرفت بردش توی ماشین و گفت : می خوایم با هم یه ڪم حرف بزنیم . اومدیم توی خونه ، آقاجواد نشست و یڪ ساعتی با ما حرف زد . پسرم خیلی آروم شد و مشڪلش هم همانجا حل شد . پسرم می گفت : من بلد نبودم حامی زنم باشم و آقاجواد این را بهم یاد داد . حالا هم زندگی خوبی دارندو این را مدیون آقاجوادیم . ✍راوی : دوست شهید #شهید_جواد_محمدی ♥️ @javad_mohammady ♥️ 🇮🇷ڪانال شهید جواد محمدی🇮🇷