🌹 تمام قد خم می شد و دستم را می بوسید.
به پدرش و من
#احترام می گذاشت و تمام قد
#خم_مےشد و دستم را
#مےبوسید، زمانی که این کار را می کرد، افسوس می خوردم که ای کاش مادر داشتم و دستش را می بوسیدم.
#احترام به
#پدرش هم
#الگوی جوانان است و به وضوح می توانم بگویم با وجود اینکه ۳۵ سال بیشتر نداشت، برای همه ما
#مشاور خوبی بود و اگر
#نصیحتی از پدرش می شنید، با آغوش باز می پذیرفت؛ زیرا
#ستون_خانواده بود.
🌹مادر از روزهای اخر میگویند:
۳ روز قبل از رفتن به سوریه به سرعت به خانه ما آمد و دستم را گرفت و با لهجه دُرچه ای خودش گفت: کارم به شما گیر کرده و راضی شو که بروم سوریه. بهش گفتم من راضی هستم و هرچی خدا بخواهد و بعد از شنیدن این صحبت سریع رفت و پنج شنبه ۱۱ خرداد ۹۶ مصادف با شش رمضان به من زنگ زد که می خواهم به سوریه بروم. من مسجد بودم و سریع از داخل مسجد بیرون آمدم؛ جواد
#سرکوچه_دستم_رابوسید و سریع رفت.
✍ راوی:
#مادر معزز و مکرمه
#شهیدمحمدی
🌷
@Javad_mohammady