رودها پشت سرم در جریان افتادند بادها دور و برم در جریان افتادند شوق پرواز تو در قلب من آغوش گرفت ناگهان بال و پرم در جریان افتادند سرسجاده نشستم که تو را بنویسم... صبح و ذکر سحرم در جریان افتادند یاکریمان دعا یکسره کوکو کردند ... اشک ها بی خبرم در جریان افتادند من و خورشید شبی تا چمدان را بستیم جاده ها همسفرم در جریان افتادند ... راه شش گوشه گرفتیم و نجف می دیدیم نخل ها در نظرم در جریان افتادند ... هر قدم وادیه اش ورد و سلامی می گفت کوچه های سفرم در جریان افتادند صحن « یا فاطمه » هر روز هوایش باران آتش و چشم ترم در جریان افتادند هر رواق پدر کوفه صفایی در دل صحن ها دور و برم در جریان افتادند ناگهان عطر زیارت همه جا تا گل داد خاطرات پدرم در جریان افتادند ... بار هر کیسه رطب برده دلم را کوفه بچه ها هر گذرم در جریان افتادند کوفه دلتنگ ترین شهر غریب مولاست بغض ها در نظرم در جریان افتادند تا که در مسجد و محراب نمازی خواندم سجده ها با خطرم در جریان افتادند تشنه ام جرعه ای از نور برایم پر کن مشک ها با جگرم در جریان افتادند ... راه شش گوشه دلم را به خودش میخواند هر قدم پیشترم در جریان افتادند... ساعت قبله قلبم طپشی ممتد داشت لحظه ها بیشترم در جریان افتادند کربلا شهر پر از قصه دلتنگی هاست غصه ها تازه ترم در جریان افتادند ماه این دشت به دلواپسی ام دامن زد روضه های قمرم در جریان افتادند گریه می کرد دلم گوشه بین الحرمین رودها پشت سرم در جریان افتادند .... ✳️✳️🕯️🕯️✍️✍️ کانال اشعار و برنامه https://eitaa.com/javad_mokhtarii