« درختی که تنهایی را شکست داد » 🌿🌿🌿🌿🌿🍂🍂🍂🍂 برگ ها یکی یکی افتادند تنه سرد و باریک درختان سرو که یک روزی برای خودشان قد و بالایی داشتند حالا دیگر خواب شوم سقف شیروانی و میز و صندلی می دیدند ‌. باد زوزه کشان از لابه‌لای ابر اخموی پاییزی خودش را بالا می کشید تا خودی نشان دهد و سرسبزی درختان را بهانه بگیرد و خبر آمدن زمستان را زودتر از سال های قبل به کوهستان مغرور نگهبان آن حوالی برساند. سیب های کالی که از خانه پدری خود فرار کرده بودند در آغوش زمین به خوابی عمیق فرو رفته بودند و دیگر هیچ دستی آنها را نمی چید و مزه شیرین و لب سرخ شان را فراموش کرده بودند . انگورها آه انگورها که دانه دانه چشم هایشان دهانت را شیرین تر می کردند و غوره هاشان که طعم گسی از نرسیدن را هر لحظه یادآور می شدند کجا رفته بودند. چقدر تلخ است این همه خشکسالی که بر تن رنجور باغ یکباره فرو بریزد و تو کاری نتوانی انجام دهی . ای تک‌درخت تنهای چسبیده بر دیوار .... تو چگونه می توانی این‌همه تنهایی را تاب بیاوری قول می دهم ریشه هایت در حال سوختن و ساختن است که این چنین درس صبوری را ایستاده معلمی میکنی . دستم را روی شانه ات می گذارم تا باری از تنهایی خودت را بر شانه‌هایم بگذاری ، اما تو حرف های سبزی در دهانت ریخته ای که اینگونه رو به سمت خورشید لبخند می زنی . این شاخه نورسیده که بر استخوان تکیده ات روییده است حرف های تازه ای برای گفتن دارد بگذار بهار از راه برسد . این باغ را لبریز شکوفه خواهد کرد و دست تمام درختان افتاده را خواهد گرفت. می دانم انار سرخش فصلی تازه از شکفتن را به زمین خشکیده زمستان خواهد بخشید و این شاخه نورسیده چه فرزند پرثمری ست که تو را در این برگ ریزان پاییز از تنهایی در آورده است. تو توانستی تنهایی را از ریشه خود در آوری ای تک درخت تنهای تنها ... ✳️✳️🍂🍂🍂 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii