آفتاب آماده تا دور حرم سر بزند
تا سری هم به پر و بال کبوتر بزند
ورق حادثه اش صفحه دیگر دارد
تا چهل روز قلم بر تن دفتر بزند ...
خیمه ها سوخته و مشک عطش می بیند
آب شرمنده نگاهی به لب تر بزند ...
یک نفر قافله ای از دل شام آورده ست
کاروانی که دلش یکسره پرپر بزند
قصه ی نیزه و دروازه و شام آماده ست
حرف های سفرش را به برادر بزند
خاک این دشت پر از آتش دلتنگی هاست
چه بگوید ؟ همه را با دل خواهر بزند ؟
تربتی از سر گودال به پیراهن زد ....
تا که عطر گل گم گشته به پیکر بزند
مادری صحنه آن بچه فراموشش نیست
آه از تیر که هر لحظه به مادر بزند
تیرها از همه سو سمت علی می آمد
تا سه تا تیر یکی کرده به اصغر بزند
آمده در نظرش عکس پیمبر این بار
قد و بالای رشیدی که به لشکر بزند
حیف آن ماه بنی هاشم و این تاریکی
چه کسی مانده علم سر در خیبر بزند ؟
کاخ ها ریخته امروز ... اگر می ماندند
خطبه ها بر سرشان دختر حیدر بزند
سرسرایی شده آن گنبد و شش گوشه ی ما
که بر آن بوسه ، هزاران دل و دلبر بزند
پا به پا دیده ام آنجا قدم جابر را
کاش او موکب سقایی دیگر بزند ...
#جواد_مختاری
✳️✳️🌒🌒
کانال اشعار و برنامه ها
https://eitaa.com/javad_mokhtarii